
ارزیابی تعاریف نفس(جوهرِ ذاتا مجرد و متعلق به ماده در مقام فعل)
بخشی از مقاله« بررسی وتحلیل تعاریف نفس درفلسفه اسلامی» ، احمد شه گلی، فصلنامه علامه، شماره1، ص 160
یکی دیگر از تعریف های شایعی که برای تمایز نفس از عقل بیان می شود تعریف نفس به جوهرِ ذاتا مجرد و متعلق به ماده در مقام فعل، است النفس هی الجوهر ( (همان، ج 2، ص 43). بر اساس قید مجرد از ماده ذاتا، نفس در مقام ذات مجرد است و در این قید همه مجردات را در بر می گیرد. و بر اساس تعلق به ماده در مقام فعل مجردات عقلی و مثالی از تعریف بیرون می شود. نفس هر چند در ذات خود مجرد است ولی در مقام فعل اجملا به ماده نیاز دارد یا مانند نفس حیوانی است که همه کارهای خود را با ماده انجام می دهد یا ماند نفس انسانی است که برخی از افعل خود را با ماده انجام می دهد.( فیاضی، 1389، ص36) در مورد این تعریف به چند نکته اشاره می شود:
الف) برخلاف تعریف های سابق که عام است این تعریف براساس نظر ابن سینا اختصاص به نفوس انسانی دارد زیرا آنها نفوس حیوانی را مادی می دانند و براساس نظر ملاصدرا نفوس حیوانی را نیز شامل می شود زیرا نفوس حیوانی نیز مجرد هستند.
ب) این تعریف با نظام فلسفی ابن سینا سازگار است؛ زیرا مبنای این تعریف تفاوت دو حیثیت ذات و حیثیت ارتباط با بدن است اما براساس نظر ملاصدرا که حیثیت ارتباط با بدن، ذاتی نفس است چنین تمایزی موجه به نظر نمی رسد.
ج) قید «فی الجمله» در این تعریف ضروری است به این معنی که نفس در برخی از افعال به ماده نیاز دارد و در برخی دیگر مانند تعقل بی نیاز از ماده است. بنابراین به نحو قضیه مهمله نفس به ماده تعلق دارد.
آیا تعریف نفس در مقام ذات است یا در مقام فعل؟
با توجه به اینکه نفس دارای دو حیثیت است: نفس در مقام ذات صرف نظر از حیثیت ارتباط با جسم و نفس در مقام فعل یعنی جنبه تعلقی و ارتباط آن با بدن. اکنون این سوال مطرح است که آیا تعریف نفس تعریف ذات نفس است یا تعریف جهت تعلقی آن به بدن؟ به عبارت دیگر آیا تعلق نفس به بدن ذاتی آن است[1] یا عارضی آن؟ تعلق ذاتی در مقابل تعلق عارضی است. تعلق عارضی خارج از ماهیت شی است.
تعلق یا در وجود است یا در ماهیت. مراد از تعلق در این جا تعلق در وجود است مانند تعلق صورت به ماده که صورت در وجود و تشخص به ماده لابشرط محتاج است(محمد تقی آملی، 1374، ج2، ص392).
در این مسئله بین ابن سینا و ملاصدرا تفاوت وجود دارد. ملاصدرا بر خلاف ابن سینا تعلق نفس به بدن را ذاتی نفس می داند. و ادله ابن سینا را مورد نقد قرار می دهد.ابن سینا نفس را دارای دو حیثیت می داند حیثیت ذات و حیثیت ارتباط با بدن. از نظر ابن سینا جهت ذاتی نفس با جنبه ارتباط با بدن تفاوت دارد.بر این اساس تعریفی که برای نفس ذکر می شود به ذات نفس مربوط نیست بلکه به نفسیت نفس مربوط می شود؛ به عبارت دیگر تعاریف مذکور به جنبه تعلقی نفس به بدن مربوط می شوند ( ابن سینا ،1375،ص21). چنانکه وقتی در تعریف بَنا،بِنا را بکار می بریم و می گوییم بَنا کسی است که بِنا را می سازد این تعریف از جهت ارتباط آن با بنا است و ذات انسان را بیان نمی کند. تعریف نفس به کمال اول نیز مانند تعریف بنا به سازنده بِنا است و حقیقت نفس را بیان نمی کند.
إنا إذا عرفنا أن النفس كمال بأى بيان و تفصيل فصلنا الكمال، لم يكن بعد عرفنا النفس و ماهيتها، بل عرفناها من حيث هى نفس؛ و اسم النفس ليس يقع عليها من حيث جوهرها، بل من حيث هى مدبرة للأبدان و مقیسة إليها. فلذلك يؤخذ البدن فى حدها، كما يؤخذ مثلا البناء فى حد البانى، و إن كان لا يؤخذ فى حده من حيث هو إنسان(همان)
دلیل ابن سینا بر این مطلب این است که اگر به واسطه این تعریف ذات نفس را بشناسیم در این صورت معرفت اینکه نفس جوهر است یا عرض برای ما دشوار نیست زیرا وقتی ذات چیزی را می شناسیم، شناخت جنس آن به سهولت امکان پذیر و ثبوت آن (جنس) برای ماهیت نوعیه بین وآشکار است؛ زیرا ثبوت ذاتی برای ذات بی نیاز از دلیل است (همان)؛ در حالیکه جوهر و عرض بودن نفس نیاز به اثبات دارد و محل اختلاف است.
لو كنّا عرفنا بهذا ذات النفس، لما أشكل علينا و قوعها فى أى مقولة تقع فيها. فإن من عرف و فهم ذات الشىء فعرض على نفسه طبيعة أمر ذاتى له لم يشكل عليه وجوده له( همان)
لازمه دیدگاه ابن سینا این است که تعلق نفس به بدن عارضی باشد و با موت نیز تعلق عارضی بدن قطع می شود و ذات نفس خللی باقی است. ملاصدرا دیدگاه ابن سینا را نمی پذیرد و معتقد است تعلق نفس به بدن ذاتی وجود نفس و مقوم آن است بطوریکه اگر نفس به بدن اشتغال نداشته باشد نفس نیست؛ به عبارت دیگراضافه نفسیت ذاتی وجود نفس است و حقیقت نفس بر چیزی جز تدبیر بدن نیست.
فعلم أن اقتران النفس بالبدن و تصرفها فيه أمر ذاتي لها بحسب وجودها الشخصي فهذه الإضافة النفسية لها إلى البدن مقومة لها لكن لا يلزم من ذلك كونها من باب المضاف و لا يخرج به النفس عن حد الجوهرية( ملاصدرا ، اسفار، ج8، 13)
فالإضافة النفسية مقيسة إلى البدن فلذلك يؤخذ البدن في حد النفس لكونه داخلا في تقوم وجودها التعلقي الإضافي (1981،ج8، ص7)
ملاصدرا برای اثبات دیدگاه خود دو دلیل ذکر می کند:
- اگر حقیقت نفس یک حیثیت تعلقی و اضافی نباشد و ذات آن یک جوهر مستقل مجرد باشد لازم می آید تعلق به جسم در مرتبه خارج از ذات بر آن عارض شود. لازم باطل است زیرا عرض مزبور یا لازم است یا مفارق. اگر لازم باشد هیچ گاه نباید از معروض خود جدا شود حال آنکه طبق فرض مرتبه ای بوده که ذات نفس موجود بوده ولی به بدن تعلق نداشته است؛ اگر عرض مفارق باشد مستلزم مادی بودن نفس است؛ زیرا عروض عرض مفارق متوقف بر حصول استعداد در ذات معروض است و حصول استعداد منوط به مادی بودن است با آنکه بنا به فرض ذات نفس مجرد است.
- اگر نفس را جوهر مجرد مستقل بدانیم تعلق به بدن در ذات آن نهفته نیست در این صورت لازم می آید از ترکیب یک جوهر مجرد با یک جوهر مادی یک نوع تشکیل شود و این نیز امری محال است (همان ، ص 377).
لازمه دیدگاه ملاصدرا این است که با فساد بدن نفس نیز فاسد شود؛ زیرا نفس علت تامه بدن است و فساد بدن کاشف از فساد نفس است. اگر با از بین رفتن نفس بدن نیز زایل شود مسئله معاد چگونه توجیه می شود ؟پاسخ این سوال بر اساس مبانی صدرایی روشن است؛ نفس دارای مراتب و نشئات مختلف است و زوال بدن صرفا موجب زوال مرتبه طبیعی بدن می شود نه سایر مراتب آن (همان، ص11_12). این دیدگاه ملاصدرا با برخی از عبارات که معتقد است نفس از جهت تعلق و تصرف به بدن نیاز دارد متعارض است. «فزوال الاستعداد البدن لا یضرها ذاتا و بقاءا بل تعلقا و تصرفا»(همان،ج8،ص393) راه حل جمع این دو رای این است که بگوییم حکم به عدم زوال نفس مربوط به جنبه تجردی آن است اما مرتبه مادی آن ذاتا به بدن متعلق است و با زوال آن فانی می شود. بر اساس دیدگاه ملاصدرا مادامیکه نفس به بدن لا بشرط تعلق دارد نفس است و در مرتبه عقلی نیز از نفسیت خارج نمی شود.
بررسی و تحلیل
به نظر می رسد ادعا و استدلال ملاصدرا در مسئله تعلق ذاتی نفس به بدن مخدوش است و در این مسئله دیدگاه ابن سینا به صواب نزدیک تر است؛ زیرا مادي بودن يك نوع حاصل از تركيب نفس و بدن بيش از اين اقتضا نمي كند كه نوع مزبور مركب از ماده و صورت بوده و صورت آن به نحوي به ماده تعلق داشته باشد اما اين مطلب كه صورت بايد مادي و جسماني باشد از لوازم مادي بودن نوع نيست بنابراين فرض اينكه نوعي مركب از صورت مجرد و ماده جسماني داشته باشيم فرض محال نخواهد بود (مصباح یزدی،1375،ج 1، ص66).
تالی فاسد دیدگاه فوق: نفسی که تعلق ذاتی به بدن دارد از دو حال خارج نیست؛ حالت اول اینکه نفس در هنگام تعلق مجرد است؛ این فرض محال است زیرا موجب اتحاد مادی با مجرد می شود. لازمه تعلق ذاتی به موجود دیگر اتحاد آن دو است؛ اما اگر تعلق نفس به بدن عارضی باشد لازمه آن ، اتحاد نفس با بدن نیست و تنها می توان گفت که نفس با بدن ارتباط دارد. حالت دوم اینکه نفس مادی باشد و به بدن تعلق ذاتی داشته باشد در این صورت تعلق ذاتی نفس به بدن صرفا شامل مرتبه طبیعی نفس می شود در حالیکه محل نزاع اعم از مرتبه طبیعی است شاهد آن این است که ابن سینا نفس را در حالیکه مجرد است دارای دو جنبه می داند (جنبه از جهت ذات و جنبه ارتباط با بدن) و ایشان در مورد نفوس حیوانی و نباتی (که بر مبنای وی مادی هستند) این تفکیک، قائل نیست؛ ضمن اینکه اگر تعلق صرفا شامل مرتبه طبیعی نفس باشد محل نزاع لفظی می شود؛ زیرا آنچه را که ابن سینا به بقا آن قائل است( مرتبه تجردی نفس) ملاصدرا نیز آن را می پذیرد و آنچه را که ابن سینا به فنا آن قائل است ( نفس از جهت تدبیر بدن یا نفس در مرتبه طبیعی) ملاصدرا نیز آن را قبول دارد. در این صورت، دیدگاه ملاصدرا تفاوتی با ابن سینا ندارد!
[1] . مراد از ذاتی در این بحث، ذاتی باب برهان است.