
نقد علم دینی از طریق جدایی دانش از ارزش
بخشی از مقاله« ارزیابی ادله انکار علم دینی» ، احمد شه گلی، فصلنامه مطالعات معرفتی،شماره 83، ص344
رابطه دانش و ارزش یکی از موضوعات مرتبط با مسئله علوم انسانی است. تفکیک حوزه دانش و ارزش در غرب از ناحیه کسانی مانند هیوم مطرح شد که بر اساس آن حوزه دانش مربوط به هست ها و واقعیت ها است و حوزه ارزش مربوط به امور اخلاقی، باید ها و نباید ها است. هیوم معتقد به گسست بین دانش و ارزش بود به این معنا که منطقاً ارزش از دانش بر نمی خیزد در این صورت از اثبات بد بودن ظلم نمی توان عدم انجام ظلم را نتیجه گرفت. زیرا این دو حوزه جدای یکدیگر هستند. در کشور ما نیز برخی مانند سروش قائل به تفکیک بین حوزه دانش و ارزش هستند و از این طریق به نفی علم دینی میپردازند. بر اساس این دیدگاه دینی کردن علم سبب ارزشی کردن آن می شود. دین یکسری ارزش ها دارد که در اثر دینی کردن علم، این ارزش ها به علم نیز سرایت می کند. در حالی که حوزه دانش از ارزش جدا است.سروش معتقد است از آن جا که دانش از ارزش جداست اعتقاد به دینی کردن علوم سبب نسبیت میشود. هر علمی یک نمونه روش بیشتر ندارد. روش علم اگر امر دلخواه باشد نتیجهاش نسبیت است. این در واقع جواب قطعی کسانی است که معتقدند ارزش را میتوان با دانش مخلوط کرد. معنا ندارد که موافق امیال و ارزش های خود نتیجه بگیریم؛ در آن صورت دیگر مقدمات بی فایده اند.(سروش، 1385: 210-209)[1] سروش در این باره می نویسد:
«آنجا که می گوییم در دل علم ارزشی نیست همین جاست ؛ یعنی نتیجه بخشی روش علمی ارزشی نیست و اگر کسی معتقد باشد که نتیجه بخشی علم نیز ارزشی است او علم را از علم بودن انداخته است؛ یعنی می گوید دل من، تعلق و علاقه من این است که تو این نتیجه را بدهی ؛ آنگاه در اینجا به تعداد افراد می توان علم داشت ؛ در نتیجه نسبیت علم مطرح می شود و این نسبیت ضروری می شود . نسبیت در علم یکی از لوازم وارد کردن ارزش ها در دل علم است و این مسئله غیر از وارد کردن ارزش در رفتار عالمان است».(سروش، 1385 : 218)
ارزیابی
- در این استدلال دین صرفاً از سنخ گزاره های ارزشی و باید و نباید است در حالی که بسیاری از گزاره ها در دین در مورد واقعیت خدا، انسان و جهان از سنخ گزاره های هست ها و بیانگر واقعیات هستند. گزاره های علمی قرآن و روایات در مورد انسان، آسمان و زمین که امروزه مورد تحقیق و تایید علوم تجربی قرار گرفته است و نیز گزاره های عقلانی و متافیزیکی آموزه های دینی در مورد اوصاف، صفات خدا و ویژگی های انسان (نظیر فطرت داری انسان) از سنخ هست ها و واقعیت ها هستند که برخی با روش تجربی و برخی با روش عقلی قابل بحث و بررسی هستند. بنابراین دین منحصر در گزاره های ارزشی نیست.
- نقدهای مختلفی بر نظریه «جدایی دانش از ارزش» از ناحیه دانشمندان غربی و اسلامی به این دیدگاه وارد شده است. در پاسخ به این شبهه باید گفت: بین دو نوع ارزش باید تفکیک قائل شد: ارزشهای نفس الامری و ارزشهای اعتباری. در ارزشهای اعتباری چون منشا انتزاع ارزش به اعتبار و قرار داد انسان است هیچ ارتباطی با واقع ندارد و از واقع نیز استنباط نمیشود. اما ارزشهای نفس الامری از آنجا که منشا انتزاع واقعی دارند در واقع خود بخشی از واقع هستند لذا به این اعتبار که خود دارای حقیقتی نفس الامری هستند از واقع به ارزش میتوان رسید. ارزشهای دینی که از ناحیه وحی و دین راستین الهی است، عین متن واقع است و از واقع جدایی ندارد و حکم «باید» نیز به لحاظ موجودیت نفس الامری آن است. نهی از نوشیدن شراب و نهی از گوشت خوک و به طور کلی اوامر و نواهی شرع، ریشه در واقعیت دارد و دارای مصالح و مفاسد واقعی است. بنابراین قضایای ارزشی که مرتبط با مصالح واقعی هستند. در واقع یک قضیه خبری در قالب انشا است. قضیه انشایی «شراب ننوشید» در واقع یک قضیه خبری «نوشیدن شراب مضر است» است. کسی که به یک بیماری مبتلا است. پزشک دستوراتی در قالب امر و نهی به او می گوید، پشتوانه این امر و نهی مصالح نفس الامری و حقیقی است که در واقع یک قضیه خبری است: «تو بیمار هستی» پس «باید این کارها را انجام دهی». در صورت عدم انجام آنها بیماری بدتر میشود. نتیجه اینکه سنخ قضایای ارزشی دینی با امور ارزشی مرتبط با جوامع بشری که همواره از مکانی به مکان دیگر و از شرایطی به شرایط دیگر تغییر می کند، متفاوت است.
- بر اساس تبیین فوق، ارزشهای دینی، رابطه نفس الامری با حقایق دارند. در این صورت این سخن سروش که « معنا ندارد که موافق امیال و ارزش های خود نتیجه بگیریم» نیز مترتب ساختن یک لازمه نامناسب از علم دینی است. تولید علم دینی نه چنین معنایی در بر دارد و نه مستلزم آن است.
[1] . ملکیان نیز همانند سروش معتقد به جدایی دانش از ارزش است. از دیدگاه ملکیان منطقاً از گذاشتن میلیاردها واقعیت در کنار هم نمیتوان ارزش به وجود آورد. با واقع هیچ وقت نمیتوان ارزش درست کرد منتها در علوم انسانی نا آگاهانه ارزشهای بسیاری راه یافته است اگر انسان بخواهد فقط واقعیات را در نظر گیرد هیچ وقت نمیتواند حکم کند که چه باید کرد و چه نباید کرد چون طبق قواعد منطقی نتیجه باید تابع اخس مقدمتین باشد اگر در مقدمه باید نداشته باشیم در نتیجه هم نمیتوان باید آورد.(ملکیان، 1390: 319)