
علت مخالفت با فلسفه
بخش از مقاله «جايگاه حکمت و فقه در هندسه علوم ديني»، احمد شه گلی، فصلنامه نقش جهان، ص118- 132 _سال_1388
فلسفه با همه ضرورتی كه دارد از دير باز مخالفان غالي داشته است عدهاي از دانشمندان خواندن فلسفه را بر هر تفكري واجب ميدانند و برخي فلسفه خواندن را حرام و فلاسفه را كافر ميدانند.
مخالفان فلسفه و فلاسفه در همه طيفها يافت ميشود عرفا ، فقها، متكلمين، اصحاب تفكيك، اشعري مسلكان، تجربيان، شعرا، عوام! و… اساساً يكي از علتهايي كه فلسفه، مخالفان جدي داشته اين است كه تأثير عمده و بسزايي در انديشه بشري داشته است.
1.- عدهاي كه با خواندن فلسفه مخالفت ميكنند ، يادگيري آن را منوط به وجود شرايطي چون «استعداد و هوش كافي براي فهم مطالب فلسفه»،« يادگيري احكام شرعي و شناخت حلال و حرام الهي»و «تهذيب نفس» ميدانند . لذا اين گروه به طور مطلق مخالف فلسفه نيستند . اگر ديده ميشود برخي از بزرگان با فلسفه خواندن مخالف هستند ناظر به مسأله فوق ميباشد. اين ديدگاه مخالف ماهيت فلسفه نيست ، بلكه براي متعلِّم فلسفه شروطي را ذكر نمودهاند كه اين شروط كاملاً موجه و صحيح است . و كسي چون شيخ اشراق و صدرا از جمله كساني هستند كه قبل از ورود به مباحث عقلي ، به تهذيب نفس توصيه ميكردند.
فراوان ديده ميشود كه طالب فلسفه به مباحث عقلي روي ميآورد و اين در حالي است كه از دستورات ديني و احكام شرعي اطلاع صحيحي ندارد . بنابر اين شروط مذكور براي متعلِّمان فلسفه ضروري است و بدون توجه به آنها ، فلسفه خواندن موجب هلاكت مي شود.
2- مخالفت بسياري از مخالفان با فلسفه ناظر به فلسفه ای است كه در آن صرفاً به عقل توجه ميشود بدین معنی که آنها در عقل گرایی افراط کرده اند و آن را بر جایگاه فراتر خود نشانده اند در نتیجه نتایجی به بار می آورد که دستاویز مخالفان فلسفه قرار می گیرد .
3- مخالفت عدهاي از عرفا و علما با فلسفه و ساير علوم، در مقايسه علوم حصولي و رسمي با علوم شهودي و وجداني است؛ لذا اين اشكال نه بر فلسفه بلكه بر تمامي علومي كه عاري از اخلاق و عرفان عملي است وارد است ؛ در نتيجه كساني چون مولوي و شيخ بهايي علوم رسمي را طرد نموده و علم وجداني و شهودي را اهميت ميدهند.
و شيخ بهاي كه علومي چون «صرف» و «نحو» و «فقه» و «اصول» را نكوهش ميكند همه در مقايسه با علوم شهودي است وگر نه در احتياج به علوم فينفسه شكي نيست. اينكه مولوي ميگويد:
پاي استدلاليان چوبين بـود پاي چوبين سخت بيتمكين بود
اين شعر،استدلالي است به طريق شكل اول قياس است و اين كار مولوي از دليل با دليل جنگيدن است.
و شكل آن به صورت زير است:
پاي استدلال چوبين است. (صغري)
پاي چوبين بيتمكين است. (كبري)
پس پاي استدلال بيتمكين است. (نتيجه)
علاوه براين صغري قياس او نيز از «مشبّهات» و «مخيّلات» است كه در صناعات خمس، مورد استعمال آن در سفسطه و شعر است.[1] ميرداماد در جواب مولوي ميگويد:
اي كه گفته پاي چوبين شد دليل ورنه بـودي فخر رازي بـي دليل
فرق نـاكرده ميـان عقل و وهـم طعنه بر برهان مزن اي كج بـفهم
4- بزرگيِ بزرگان، ضامن صحت تمامي حرفهاي آنان نيست و اي بسا كه عالِمي از نظر اخلاق و عمل كمنظير باشد و با فلسفه مخالف باشد در عين حال اشتباه كرده باشد. و الحقُّ احقُّ اَن يُتبعَّ.
5- عدهاي نيز از روي عدم درک دقیق از فلسفه و بدفهمی مراد حکما يا توهم تعارض دين با فلسفه و از سر غيرت ديني با فلسفه به دشمني برخاستهاند. «اشاعره و برخي از متكلمين» و بسياري ديگر در اين گروه جاي دارند.
«غزالي»، فلاسفه را در «قديم بودن عالم» و «عدم معرفت خداوند به جزئيات متغيّر» و «انكار حشر اجساد و معاد جسماني» تكفير ميكند.[2] اما «ابن رشد» معتقد است كه چنين اموري مورد نظر فلاسفه نبوده و بسياري از مسائلي كه غزالي از سوي آنان ميگويد مورد اعتقاد ايشان نبوده است.[3]
«علامه مجلسي» فلاسفه را در برخي از مباحث چون «عدم معرفت خداوند به جزئيات متغير» تكفير ميكند. آنچه كه را متكليمن از سوي فلاسفه كفرآميز ميدانند تحت نام و عنوان ديگري همان نظريه را ميپذيرند. مرحوم علامه طباطبايي به اين نكته اشاره كرده و معتقدند كه اگر كسي علم خدا به موجودات را علم حصولي بداند چارهاي ندارد كه علم او به جزئيات از طريق كلي توجيه كند.[4]
بنابراين لازمه ديدگاه كساني چون غزالي و علامه مجلسي كه علم واجب به موجودات را حصولي ميدانستهاند، همان چيزي است كه آن را كفر آميز دانستهاند.
استاد آشتياني در موارد فراواني در كتاب «نقدي برتهافت» مخالفت كساني چون: غزالي ، علامه مجلسي و مرحوم ميرزا مهدي را با فلسفه، ناشي از عدم درك عمق مطالب حكما دانسته و اين مطلب را در موارد مختلف به اثبات رساندهاند. ايشان معتقد است كه كساني چون معتزله و اشاعره مطالب حكما و عرفا را مس نكردهاند.
ايشان با همه احترامي كه براي كساني چون مرحوم مجلسي و ميرزا مهدي قائل است اما معتقداند كه اينان روح كلام اهل بيت – عليهم السلام- و حكما را دريافت نكردهاند.[5]
غرض از ذكر مختصر موارد فوق، اشاره به اين نكته است كه در موارد فراوان مخالفان فلسفه ديدگاههاي حكما را به درستي درك نكردهاند و بر مبناي برداشتهاي سقيم و ناصحيح حكما را تكفير كردهاند.
[1] . ر.ك: آيتالله حسنزاده آملي، عرفان و برهان و قرآن از هم جدائي ندارند، ص 125.
[2] . غزالي، تهافت الفلاسفه، ص 254.
[3] . ابن رشد تهافت التهافت، ص 55، 67.
[4] . غلامحسين ديناني، نيايش فيلسوف، ص 131.
[5] . جلال الدین آشتیانی ،نقدي بر تهافت الفلاسفه، ص 108، 133، 178، 189.