انسان شناسیانسان شناسی فلسفی

رویکرد ملاصدرا به مسئلۀ وحدت‌انگاری و دوگانه‌انگاری

بخشی از مقاله « بررسی وتحلیل مسئله وحدت انگاری ودوگانه نفس وبدن از دیدگاه ملاصدرا»، احمد شه گلی، فصلنامه علمی پژوهشی ذهن،شماره 46، ص 107تا119

1- رویکرد ملاصدرا به مسئلۀ وحدت‌انگاری و دوگانه‌انگاری

از مجموع مبانی و آرا و عبارات ملاصدرا سه رویکرد دربارۀ نفس و بدن به دست می‌آید؛ این رویکردها عبارتند از:

  1. پذیرش ثنویت نفس و بدن؛
  2. اتحاد نفس با بدن؛
  3. عینیت نفس با بدن.

در زیر برای هریک از این اقسام شواهد و ادله‌ای ذکر می‌شود، سپس رویکرد نهایی صدرا را یادآوری می‌کنیم:

1-1 پذیرش ثنویت نفس و بدن

در مواردی ملاصدرا عبارات و مبانی را اتخاذ کرده که بر دوگانه‌انگاری دلالت دارد:

الف) ملاصدرا براهین اثبات نفس گذشتگان را بیان می کند (ملاصدرا، 1981، ج8، ص312-260). این‌گونه براهین به صورت ضمنی دلالت بر غیریت نفس و بدن و وجود منحاز آن‌دو دارد. این رویکرد، حاکی از نوعی دوگانگی نفس و بدن است. برهان انسان معلق در هوا از این نمونه است؛

ب) ملاصدرا در بحث اقسام تعلق نفس به بدن و در موارد دیگری بدن را «ابزار» تکامل نفس می داند (ملاصدرا، 1389، ج8، ص353). وقتی موجودی شیء دیگر را استخدام می‌کند، حاکی از نوعی دوگانگی میان آن‌دو است؛

ج) ملاصدرا در مواردی به حرکت جوهری جداگانۀ هریک از نفس و بدن اعتقاد دارد: «ان النفس لها تعلق ذاتي بالبدن و التركيب بينهما طبيعي اتحادي و لكل منهما حركة جوهرية» (ملاصدرا، 1981، ج9، ص2-3). لازمۀ حرکت جوهری هریک از نفس و بدن، وجود مستقل هریک از متحرک‌هاست؛

د) ملاصدرا دیدگاه ابن‌سینا را در مورد نحوۀ علیت بدن برای نفس نمی‌پذیرد. از نظر صدرا بدن، علت مادی نفس است: «نختار ان البدن علة مادیة للنفس بما هی وجود نفسانی» (همان، ج8، ص383). لازمۀ پذیرش علیت، تغایر آن‌دو است.

با توجه به تفکیکی که بین دوگانه‌انگاری حداقلی و حداکثری صورت گرفت و با توجه به موارد فوق، می‌توان گفت ملاصدرا فیلسوف دوگانه‌انگار حداقلی است؛ بدین‌معنا که وی به تباین ذاتی بین نفس و بدن قائل نیست، بلکه به نوعی غیریت میان آن‌دو اعتقاد دارد.

1-2 ادلۀثنویت نفس و بدن

ملاصدرا غالب ادلۀ ابن‌سینا را بر ثنویت نفس و بدن می‌پذیرد، این ادله گاه تحت عناوینی، چون «غیریت نفس و مزاج» بیان می‌شود. قالب برخی از این استدلال‌ها به صورت زیر است:

جسم (بدن یا مزاج) دارای … است.

نفس دارای… است. پس نفس غیر از بدن است.

گوناگونی نقطه چین‌ها، سبب تفاوت در حد وسط می‌شود و تفاوت در حد وسط، منشأ برهان جدید است.[1]

  1. نفس از ابتدا تا آخر عمر ثابت است (به طور وجدانی آن را می‌یابیم).

بدن همواره در حال انحلال، تغییر و نقصان است. نتیجه: پس نفس غیر از بدن است (ملاصدرا ، 1382، ص212)؛

  1. بدن فاقد علم و ادراک است.

نفس دارای علم و ادراک است. نتیجه: نفس غیر از بدن است (ملاصدرا، 1981، ج8، ص284)؛

3 . جسم حرکت ارادی ندارد.

نفس حرکت ارادی دارد. نتیجه: نفس غیراز بدن است (همان، ص285)؛

4 . جسم نمی‌تواند افعال نامتناهی انجام دهد.

نفس می‌تواند افعال نامتناهی انجام دهد. نتیجه : نفس غیر از بدن است (همان، ص284)؛

  1. تفکر موجب ضعف جسم می‌شود. در حالی که همین عامل، موجب قوت نفس است. نتیجه: پس نفس غیر از بدن است (همان، ص295).
  2. روش‌شناسی استدلال بر ثنویت نفس و بدن

در روش‌شناسی استدلال‌های فوق، چند نکته قابل توجه است:

الف) در استدلال‌های فوق، ابتدا اثبات می‌شود که احکام «نفس» غیر از احکام «بدن» است. سپس براساس اینکه هرگاه احکام دو شیء متفاوت باشد، احکام آنها نیز متفاوت است، نتیجه گرفته می شود که نفس غیر از بدن است. بنابراین، اگر حکم اثبات‌شده، اختصاص به یک ساحت نداشته باشد (یا فاقد آن حکم باشد یا منحصر در آن نباشد) استدلال مخدوش است؛

ب) نکتۀ دیگر اینکه منطقاً چنین نیست که همیشه از تفاوت دو حکم، تمایز وجود خارجی آنها اثبات شود؛ بلکه برای تمایز خارجی، نیاز به ادلۀ دیگری داریم. به‌عنوان مثال، احکام صفات خدا هریک با دیگری تفاوت دارد؛ حکم علم غیر از اراده و قدرت است؛ در عین حال، در واقعیت خارجی هریک از این صفات با یکدیگر عینیت دارند و هیچ کثرتی وجود ندارد؛

ج) می‌توان به‌صورت استقرایی به سه نوع تمایز قائل شد؛ یعنی وقتی می‌گوییم این شیء غیر از دیگری است، سه نحو تمایز میان آن‌دو وجود دارد: 1. تمایز حیثیتی؛ مانند غیریت قوۀ باصره با سامعه. این‌دو قوه در عین اینکه در وجود واحدی مجتمع‌اند، تفاوت آن‌دو از جهت حیثیت است. 2. تمایز استقلالی؛ در این نوع تمایز، هرکدام از طرفین دو وجود مستقل دارند، در عین حال نحوه‌ای از ارتباط با یکدیگر دارند؛ آن‌گونه‌كه قائلان به دوگانه‌انگاری حداکثری است. 3. تمایز مرتبه­ای، یا تمایز در وجود واحد ذی‌مراتب؛ به‌گونه‌ای که نه مانند قسم اول غیریت در حیثیت داشته باشد و نه مانند قسم دوم که تمایز استقلالی دارد، بلکه وجود واحد دارای مراتب است؛ به‌گونه‌ای که یک مرتبۀ آن نفس و مرتبۀ دیگر بدن می­باشد.

اکنون پرسش این است که استدلال­های مذکور کدام نوع تمایز را اثبات می‌کند؟ آیا میان مدعا و ادلۀ مدعا همخوانی هست؟

2. رابطۀ اتحادی نفس و بدن

تركيب اتحادي از دو امر متحصل و لامتحصل تشكيل شده است. امر متحصل، تحقق بالذات و امر لامتحصل تحقق بالعرض دارد و ميان اجزای‌ آن، تلازم وجود دارد. در ترکیب اتحادی «هيچ‌يك از دو متحدين در وجود و لوازم وجود مستغني از ديگري نيست» ‌(مجموعه آثار، 5، ص245-256).

تركيب انضمامي از دو امر متحصل به وجود می­آمد و اجزا حقيقتي منحاز دارند (فیض کاشانی، 1362، ص208) كه بالضميمه با همديگر متحد شده و تغيير و تبديل اجزا ‌مستلزم تغيير و تبدل ديگري نيست.

اكنون با توجه به مطالب فوق، تركيب نفس و بدن در کدام قسم قرار دارد؟ از نظر ملاصدرا ترکیب نفس و بدن اتحادي است: «ان النفس لها تعلق ذاتي بالبدن و التركيب بینهما طبيعي اتحادي» (ملاصدرا، 1981، ج9، ص2-3) نفس متحصل و بدن نسبت به كمالات لاحق بالقوه است، در نتیجه لامتحصل است و رابطۀ بين بالفعل و بالقوه، رابطۀ ابهام و تحصل است.

از آنجاکه اتحاد مجرد و مادی محال است، ملاصدرا برای حل این اشکال، چه راه حلی اندیشیده است؟ از نظر او نفس در ابتداي حدوث، جسماني و صورت بدن است و رابطۀ آن، مانند رابطۀ ماده و صورت است (ملاصدرا، 1981، ج3، ص283)،[2] لذا اشكال اتحاد مادي و مجرد پيش نمي‌آيد. اگر اشكال شود که در مرتبۀ تجرد مثالي، اتحاد مجرد با مادي چگونه توجيه مي‌شود؟ به دو صورت می‌توان به پاسخ داد:

الف) از نظر ملاصدرا نفس در مرتبه‌اي كه تجرد دارد، با بدن متحد نيست ( همان، ج3، ص461). وقتي ملاصدرا سخن از اتحاد نفس با بدن دارد، مراد وي بدن مثالي است، نه بدن عنصری. این بدن ظرفي براي حس و حيات است و اگر حس و حيات، ذاتي آن بود، هيچ‌گاه معدوم نمي‌شد (همان، ص98)؛

ب) بدن و قواي مادي آن، مرتبۀ نازلۀ نفس‌اند و نفس از باب اتحاد ماده با صورت در مقام طبع، عين طبيعت و در مقام فوق آن، عين قواي ظاهري و باطنی است و جميع قواي منغمر در طبيعت و شئون رابطه بين طبيعت و نفس برزخي و عقلي در سلك وجود واحد نفس قرار دارند (آشتیانی، 1357، ص112).

در پاسخ اول، اتحاد، نفی می‌شود. در پاسخ دوم، اتحاد پذیرفته می‌شود و نفس با مراتب آن اتحاد دارد.

محقق دواني در اتحاد نفس و بدن اشكال مي‌كند و مي‌گويد اگر نفس و بدن متحدند، پس بايد صور علمي داراي وضع و مقدار معين بوده، كلي نباشد و صرف اختلاف حيثيت براي جواب كافي نيست. ملاصدرا در پاسخ، وحدت تشکیکی مراتب نفس را بيان مي‌كند. از نظر صدرا نفس داراي درجات و قواي مختلف است كه برخي متصل به بدن و برخي متصل به عقل است و حکم هریک از این مراتب فرق دارد (ملاصدرا، 1981، ج5، ص289).

ممكن است اشكال شود، اگر نفس با بدن متحد باشد، بدن مزبور نمی‌تواند مستقل از نفس به وجود خود ادامه دهد، در حالي‌كه پس از مفارقت، بدن مستقل از نفس موجود است و به وجود خود ادامه مي‌دهد (مصباح يزدي، 1382، ج2، ‌ص356). اين اشكال وارد نيست؛ زيرا آنچه بعد از مرگ باقي مي‌ماند، بدن نيست، بلكه جسمي است كه صورت نوعيۀ ديگري يافته است. به عبارت ديگر، بدنيّت بدن مشروط به تعلق نفس است: «الذي يبقي بعد النفس و ما يجري مجراها في نوعها علي الطلاق ليس ببدن بل جسم آخر بل بدن بما هو بدن مشروط بتعلق النفس» (ملاصدرا، 1981، ج8، ‌ص382).

2-1 استدلال بر رابطة اتحادی نفس و بدن

1 . حكما ‌انسان را به «حيوان ناطق» تعريف مي‌كنند. در اين تعريف حيوان، جنس و ناطق، فصل است. چنان‌كه مي‌دانيم، فصل همان صورت و جنس، همان ماده و تفاوت آنها بشرط لا و لابشرط است. از طرفي، تركيب ماده و صورت اتحادي است. در اين صورت، ميان نفس و حيوان- كه مركب از جسم و بدن است- تركيب اتحادي وجود دارد؛ زیرا نفس بر حیوان حمل می‌شود و حمل، دلیل بر اتحاد است (همان، ص290). اين استدلال را به صورت ديگري مي‌توان تقرير كرد: هر انساني مي‌تواند نفس خود را مشاراليه قرار دهد و بگويد من انسان هستم. از طرفي، هر انساني، حيوان و هر حيواني، جسم است؛ زيرا در تعريف حيوان «جسم حساس متحرك بالاراده» اخذ شده و از آنجاكه در حمل، اتحاد میان طرفین حمل، ضروري است، نفس انسان با بدن متحد است (همان).

  1. ما به صورت تجربي مي‌بينيم که آسيب بدني موجب تألم نفس مي‌شود. اگر رابطۀ اتحادي ميان آن‌دو نبود، چنين تألمي حاصل نمي‌شد: «ولو لم یکن للنفس مع البدن رابطة اتحادیة …. لم یکن سوء مزاج البدن و تفرق اتصاله مولما للنفس» (همان، ج8، ص134). صورت منطقي اين استدلال چنين است: نفس و بدن با همديگر تأثير و تأثر دارند. موجوداتي كه با همديگر تأثير و تأثر دارند، رابطۀ اتحادي دارند- زيرا تباین مانع تأثير و تأثر است-. نتيجه: نفس با بدن متحد است.

2-2 ارزیابی ادلة رابطة اتحادی نفس و بدن

  1. به نظر مي‌رسد يا بايد ترکیب اتحادی نفس و بدن را مخدوش بدانيم و يا محذور عقلي را بپذيريم؛ زيرا اگر رابطة نفس و بدن اتحادي باشد، براي رفع اشكال «اتحاد مادي با مجرد» بايد اصل اتحاد را انكار كنيم و اتحاد نفس با بدن مثالی را بپذیریم. در اين صورت، هر سه دليل ملاصدرا مخدوش مي‌شود؛ زيرا ميان مدعا و دليل همخواني وجود ندارد؛ چنان‌که از محتوای ادله به خوبی فهمیده می‌شود. مراد وي در هر سه استدلال، اتحاد با همين بدن عنصري است. اگر ادله و مؤداي ادله را بپذيريم، بايد بگویيم مراد، اتحاد با بدن عنصري است. در اين صورت، تركيب از مجرد و مادي لازم مي‌آيد كه امری محال است.
  2. تألم نفس از آسيب‌هاي جسماني، اعم از تركيب اتحادي است و با تركيب انضمامي نيز سازگار می‌باشد و صرفاً مثبت ارتباط نفس با بدن است.

3. عینیت نفس با بدن

در برخی از ادله و عبارات، ملاصدرا قائل به عینیت نفس با بدن است. در زیر به ادلة عینیت نفس با بدن اشاره می‌شود:

  1. نفس به صفات بدن متصف مي‌شود. هرچه به صفات يك شيء متصف شود، عين همان شيء است. پس نفس عين بدن است. توضيح آنکه ما به طور بديهي مي‌دانيم كه مشاراليه «من» همان است كه صفاتي از قبيل حركت، نشستن و … را به آن نسبت مي‌دهيم و بدون هيچ‌گونه تجوّز و استعاره‌اي مي‌گویيم «من خوردم»، «من خوابيدم». ما اين اوصاف را به نفس نسبت مي‌دهيم، در حالي‌كه اين صفات مخصوص بدن است.

از طرف ديگر، قيام يك صفت معين به دو موصوف، محال است؛ زيرا صفت عرض است و عرض نمي‌تواند براي دو موضوع مختلف تحقق داشته باشد. در نتيجه، باید بگویيم نفس عين بدن است «فثبت ان النفس عین البدن» (ملاصدرا، 1981، ج5، ص286).

  1. ما به طور طبيعي از واژة «من» و مترادف آن معنايي را مي‌فهميم كه مطابق با مدرك اشيا، متحرك و نشسته در يك مكان است. اگر اين معنا متعلق به بدن فرض شود، نمي‌تواند درست باشد؛ زيرا بدن جسم است و جسم از جهت جسميت، داراي درك نيست و اگر متعلق به نفس باشد، چون مجرد است حركت و نشستن ندارد و اگر مراد از آن، مجموع نفس و بدن است، نمي‌توان صفات درك و نشستن نسبت داد؛ زيرا مجموع وحدت ندارد و وحدت مساوق با وجود، بلكه عين وجود است و چيزي كه وحدت وجود ندارد (همان، ص289-290)، بايد نفس و بدن را وجود واحد بدانيم كه محذور فوق پيش نيايد. حد وسط این استدلال با استدلال اول تفاوت دارد و با تفاوت در حد وسط، دلیل نیز تغییر می‌کند.

آیا مقصود ملاصدرا از عینیت، وحدت نفس و بدن بدون هیچ‌گونه تمایز حیثیتی است، یا با قبول تمایز حیثیتی، منافات ندارد؟ آنچه از عبارات صدرا به دست می‌آید، عینیت به معنای نفی هرگونه تفاوت حیثیتی است. اما این رویکرد با دوگانه‌انگاری حداقلی ملاصدرا، تعارض دارد. راه حل جمع این‌دو، این است که بگوییم مراد صدرا از عینیت، در مرتبۀ طبیعی نفس است؛ یعنی نفس در مرتبۀ طبیعی، عین بدن است و هیچ‌گونه تمایزی با آن ندارد.

3-1 بررسی ادله عینیت نفس و بدن

  1. استدلال اول دو مقدمه دارد:‌ یک، نفس به صفات بدن متصف مي‌شود؛ دو،‌ هر چيزي كه به صفات چيزي متصف شود، عين همان شيء است. نتيجه: نفس عين بدن است. مقدمۀ اول و دوم قابل مناقشه است. مناقشه در مقدمۀ اول اين است كه استدلال شده كه نفس به صفات بدن متصف مي‌شود. در اینجا مراد یا نفس در مقام طبيعت است يا در مرتبه‌اي كه تجرد دارد؟ اگر مراد فرض اول باشد، خروج از محل نزاع است و ادعای عینیت را اثبات نمي‌كند. اگر نفس در مرتبه‌اي كه تجرد دارد، به صفات بدن متصف می‌شود، در اين صورت لازمۀ آن، اتصاف موجود مجرد به صفات مادي است كه با تجرد منافات دارد.

اشكال ديگر اينكه اتصاف نفس به صفات بدن دو صورت دارد: الف) اولاً و بالذات نفس، و ثانياً و بالعرض بدن به این صفات متصف می­شود؛ ب) اولاً و بالذات بدن، و ثانیا و بالعرض نفس واجد اين صفات است. صفاتی نظير گرسنگي، راه‌رفتن که شاهد مثال ملاصدرا است، اولاً و بالذات به بدن مربوط است و اگر به نفس نسبت داده مي‌شود، ثانياً و بالعرض و به‌جهت ارتباط آن با بدن است. وقتی شیئی بالعرض به صفتی متصف می‌شود، در واقع اتصاف مجازی است. بنابراین، نفس مجازاً به اين صفات متصف مي‌شود و آنچه مدعا را اثبات می­كند، اتصاف بالذات و بالاصاله است.

مناقشۀ در مقدمۀ دوم: صرف اتصاف نفس به برخي از صفات بدن، ملازم اتحاد نفس با بدن نيست و نه تنها اتحاد، بلكه عينيت را نیز اثبات نمي‌كند و تنها «ارتباط» آن‌دو را اثبات می­كند. اگرچه نفس به برخي از صفات بدن متصف مي‌شود؛ اما بسياري از صفات بدن، از جمله امتداد، قوه و استعداد و زمان را ندارد. بنابراین، همان گونه‌که بر عینیت نفس و بدن می‌توان استدلال کرد، بر غیریت آن دو نیز استدلال وجود دارد؛ به این ترتیب که بگوییم نفس به صفاتی متفاوت با صفات بدن متصف می‌شود. هر چیزی که به صفاتی متفاوت با صفات شیء دیگر متصف شود، غیر از آن است؛ پس نفس غیر از بدن است. اما اینکه در استدلال ملاصدرا گفته شد قيام صفت واحد به دو موضوع محال است، سخن درستی است، اما اين موضوع تخصصاً از قاعده خارج است- نه تخصيصا- زيرا بالاصاله و بالذات بدن به اين صفات متصف مي‌شود؛ همانطوركه در قضيۀ «من ذات خود را درك مي‌كنم» يا «من مي‌انديشم» بدن مدخليتي ندارد و اگر بدن به اين صفات متصف مي‌شود، بالعرض است. همچنين در صفاتي كه اصالتاً براي بدن است، اتصاف نفس به آن مجازي است.

3-2 شواهد بر وحدت انگاری در فلسفة ملاصدرا

  1. تعلق ذاتی نفس به بدن: ملاصدرا برخلاف دیدگاه ابن‌سینا، به تعلق ذاتی نفس به بدن معتقد است؛ به طوری که اگر نفس به بدن اشتغال نداشته باشد، نفس نیست. اضافۀ نفسیت، ذاتی وجود نفس است و حقیقت نفس بر چیزی جز تدبیر بدن نیست (ملاصدرا، 1981، ج8، ص383). لازمۀ تعلق ذاتی نفس به بدن عینیت آن‌دو است؛ زیرا براساس این دیدگاه ذات نفس و تعلق آن به بدن هردو به وجود واحد موجودند و نفس مستقل از بدن موجود نیست و بدن بدون نفس، بدن نیست.
  2. رابطۀ ماده و صورت: ملاصدرا رابطۀ نفس و بدن را همان رابطۀ صورت و ماده می‌داند[3]: «ان النفس صوره البدن و البدن ماده له» (همان، ج5، ص286). از آنجاکه تفاوت ماده و صورت به تحلیل و اعتبار عقل است و در خارج به یک وجود موجودند؛ لذا رابطۀ نفس و بدن نیز چنین است.
  3. بدن مرتبۀ نازلۀ نفس است: واژۀ «مرتبه» کارکردها و معانی مختلفی دارد؛ اما مراد از آن در اینجا این است که نفس دارای مراتب و قوای مختلفی است که یکی از این مراتب، بدن عنصری است. عده‌ای معتقدند در نظریۀ ملاصدرا ابهام وجود دارد و نمی‌توان به‌صراحت چنین دیدگاهی را به ملاصدرا اسناد داد (مصباح یزدی، 1375، ج1، ص349)؛ در حالی‌که در برخی از عبارات، ملاصدرا آشکارا بدن را مرتبۀ نازلۀ نفس می‌داند: «النفس تمام البدن» (ملاصدرا،1981، ج2، ص2)، «النفس ساریه فی جمیع اعضا البدن» (ملاصدرا، 1981، ج1، ص76 ) و «ان البدن مرتبه النازله للنفس» (حسن زاده، 1371، ص215).

4 . فعلیت واحد موجودات: براساس دیدگاه ملاصدرا هر موجودی دارای فعلیت واحد است (مصباح یزدی، همان، ج1، ص355) و از آنجاکه نفس و بدن وجود واحد دارند، پس فعلیت واحدی دارند.

دیدگاه نهایی ملاصدرا

با توجه به آنچه گذشت، می‌توان گفت ملاصدرا دو رویکرد کلی در مورد نفس و بدن دارد؛ رویکردی که در آن نوعی ثنویت بین نفس و بدن می‌پذیرد و در سلک دوگانه‌انگاران قرار می‌گیرد و رویکردی که وحدت‌انگار است. رویکرد وحدت‌انگاری نیز به دوگونه متصور است و هردو قسم در عبارات صدرا به کار رفته است: الف) وحدت‌انگاری تشکیکی- چنان‌که از بیشتر عبارات وی چنین به دست می‌آید؛ ب) وحدت‌انگاری به‌گونه­ای که نفس و بدن عین یکدیگر باشند- در برخی از موارد به چنین رویکردی تمایل دارد.

تردیدی نیست که ملاصدرا ثنویت میان نفس و بدن را پذیرفته است. بحث در این است که این ثنویت، حداقلی است یا حداکثری؟ به نظر می‌رسد، ملاصدرا یک فیلسوف ثنوی‌گرا به معنای حداکثری آن نیست؛ زیرا مبانی او در علم النفس اجازه چنین تفسیری را نمی‌دهد. اصالت وجود و تشکیک در وجود و حدوث جسمانی اصولی هستند که تباین مخاصمت‌آمیز میان نفس و بدن را برمی‌دارند. براساس این‌دو اصل، تباین میان موجودات در سلسله طولی برداشته می‌شود. از طرفی، در فلسفة ملاصدرا شواهدی برای ثنوی‌گرایی حداقلی وجود دارد- چنان‌که گذشت. بنابراین، این پرسش سر برمی­آورد که آیا وحدت‌انگاری با ثنویت حداقلی قابل جمع است؟

بدون شک میان تمایز نفس از بدن با رویکرد وحدت تشکیکی، تهافتی نیست و می‌توان وجه معقولی را برای جمع بین این‌دو رویکرد یافت؛ زیرا از نظر صدرا انسان متشکل از نفس و بدن است و این‌دو به‌رغم تمایزشان شیء واحدی هستند که دو مرتبه دارد: یک مرتبة آن متبدل و فانی و ساحت دیگر، آن ثابت و باقی است (ملاصدرا، 1981، ج9، ص98). دیدگاه ملاصدرا دربارة نفس و بدن، وحدت تشکیکی است: «الانسان هویه واحده ذات مراتب» (سبزواری، 1379، ج5، ص82). اگر سؤال شود چگونه ممکن است وجود واحد دارای احکام متقابلی چون مادی و مجرد، واحد و کثیر، باقی و فانی متغیر و ثابت در وجود واحد انسان جمع می‌شود، در حالی‌که این فرض بالبداهه باطل است، پاسخ روشن است؛ زیرا زمانی احکام متقابل با یکدیگر جمع نمی‌شود که هیچ‌گونه حیثیت و مرتبه‌ای مطرح نباشد؛ اما نفس و بدن وجود مشکک و طیف‌وارند؛ به‌گونه‌ای که برخی از مراتب آن دارای علم و آگاهی و باقی و مجرد است و مرتبة نازل آن فانی و متغیر و مادی است.

حكيم سبزواري می‌گوید اگر بگويي نفس ذاتاً حادث است، در مقامي، درست گفته‌اي و اگر بگويي تعلّقاً حادث است و مقصودت از تعلّق، وجود طبيعي ذاتي نفس باشد، درست گفته‌اي و اگر بگويي نفس ذاتاً قديم است ـ به اعتبار وجود عقلي كه از آن نازل شده و اينكه عقل مرتبة كمال و تمام نفس است ـ درست گفته‌اي؛ همچنان‌كه به این اعتبار و به اعتبار انقلاب نفس به عقل مجرد، اگر بگويي نفس باقي به بقاء الله است، درست گفته‌اي و اگر با نظر به اين اعتبارات مختلف بگويي نفس، جسماني و روحاني است، درست گفته‌اي! آن‌گاه حكيم سبزواري حقيقت نفس را به اوصافي چون «معجون»، «طاير بوقلمون»، «هيكل توحيد» و «برزخ تكثير و تفريد» توصیف مي‌کند (ملاصدرا، 1981، ج8، ص401 پاورقی).

براساس رویکرد صدرا تشکیک خاصی میان مراتب طولی عالم وجود دارد. طبق این رهاورد، مرتبة قوی، همان مرتبة ضعیف است با کمالات بیشتر و از آنجاکه نفس و بدن با مراتب طولی عالم تناظر دارند، لذا رابطة میان آن‌دو، رابطة دو امر مشکک و ذو مراتب است.

بنابراین، دیدگاه ملاصدرا وحدت تشکیکی است و میان پذیرش ثنویت‌گرایی حداقلی و وحدت انگاری، تنافی وجود ندارد و کلید فهم کلام صدرا در تصور درست مسئلة تشکیک است؛ براساس تشکیک، نفس وجود واحدی است که به صفات متقابل متصف می‌شود و بازگشت صفات متقابل به مراتب نفس است.

تا اینجا اثبات شد که بین دو رویکرد وحدت‌انگاری و دوگانه‌انگاری حداقلی، تنافی وجود ندارد. پرسش دیگری که در اینجا رخ می‌نماید، این است که ملاصدرا در برخی از عبارات، بر عینیت نفس با بدن تأکید دارد و در برخی از اتحاد آن‌دو سخن می‌گوید. در این صورت، چگونه عینیت که ملازم با وحدت است، با اتحاد که ملازم اثنینیت است، جمع می‌شود؟ بالاخره، چگونه دوگانگی با عینیت سازگار است؟ جمع میان این‌دو رأی محذوراتی دارد و تا حدی دشوار می‌نماید. با این‌همه، سه توجیه می‌توان ارائه کرد: نخست اینکه بگوییم نفس و بدن همانند ماده و صورت در خارج به یک وجود موجودند و تفاوت آنها به تحلیل و اعتبار ذهن است. طبق این راه حل، نفس و بدن در خارج عینیت دارند و این ذهن است که مفاهیم را متعدد می‌کند و برحسب این تعدد مفاهیم میان نفس و بدن اتحاد برقرار می‌کند. اما این توجیه با حدوث جسمانی نفس سازگار است و در هنگام تجرد گره‌گشای مشکل نیست؛ زیرا محال است موجود مجرد و موجود مادی وحدت پیدا کنند. راه حل دیگر آن است كه بگوييم در جایي‌كه سخن از اتحاد و نوعی دوگانگی است، مراد، اتحاد مرتبة بالاتر نفس با مرتبۀ مادون آن است و در جایی كه از عينيت سخن مي‌گويد، مراد، عينيت نفس با بدن در مرتبة طبيعي است، نه عینیت با مرتبة تجرد نفس. لذا به یک معنا نفس و بدن متحدند و به یک معنا عینیت دارند.

توجیه سوم این است که نفس، موجود فراتر و بدن فروتر است و از آنجاکه وجود شدید، جامع کمالات مادون است، لذا اگر موجود ضعیف را لابشرط لحاظ کنیم، می‌توانیم بگوییم موجود شدید (نفس) همان بدن است؛ زیرا تمام کمالات بدن را دارد. بنابراین، براساس لحاظ لابشرطی بدن می‌توانیم بگوییم نفس، همان بدن لابشرط است.

توجیه سوم از دومی مقبول‌تر است و توجیه اول، خالی از مناقشه نیست.

بنابراین، در نظریة ملاصدرا سه رویکرد وجود دارد. براساس جمع‌بندی مذکور میان اتحاد نفس و بدن و دوگانه‌انگاری حداقلی، تنافی وجود ندارد و بین این‌دو رویکرد و رویکرد «عینیت» نیز می‌توان وجوهی را برای جمع آن‌دو ذکر کرد.

نتیجه‌گیری

از مجموع مبانی و عبارات ملاصدرا چنین به دست می‌آید که وی به طور کلی سه رویکرد دربارة مسئلة وحدت‌انگاری و دوگانه‌انگاری نفس و بدن دارد: 1. پذیرش ثنویت حداقلی میان نفس و بدن؛ 2. اتحاد نفس با بدن؛ 3. عینیت نفس با بدن. در این پژوهش، میان دو رویکرد اتحاد نفس و بدن و دوگانگی آنها وجه جمع قابل قبولی بیان شد؛ بدین‌صورت که میان پذیرش ثنویت‌گرایی حداقلی و وحدت‌گرایی تنافی وجود ندارد و کلید فهم کلام صدرا در تصور درست مسئله، تشکیک است که براساس آن، نفس وجود واحدی است که به صفات متقابل متصف می‌شود و بازگشت صفات متقابل به مراتب نفس است. اما برای وجه جمع میان دو رویکرد مذکور (رویکرد اول و دوم) با عینیت نفس و بدن- که در برخی از عبارات صدار وجود دارد سه وجه جمع ذکر گردید که برخی از آنها قابل مناقشه است.

[1] . بیشتر براهینی که بر غیریت نفس و بدن ذکر شده، بر طبیعیات قدیم مبتنی است و با توجه به دستاوردهای جدید، نیاز به بازنگری دارد.

[2] . دیدگاه ملاصدرا را باید با توجه به ساختار علم النفس آن تبیین نمود. وی سه مرحله برای انسان قائل است: مرتبۀ مادی، مرتبۀ مادی- مثالی و مرتبۀ عقلی- که شمار اندکی به این مرحله می‌رسند. رابطۀ ماده و صورت میان نفس و بدن در مرتبۀ مادی نفس است. نفس در این مرتبه حکم طبایع مادی دارد و در بدن منطبع است.

[3] . چنان‌که اشاره شد، رابطة ماده با صورت در نفس و بدن در مرتبة جسمانیت نفس است.

منبع
« بررسی وتحلیل مسئله وحدت انگاری ودوگانه نفس وبدن از دیدگاه ملاصدرا»، فصلنامه ذهن، احمد شه گلی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا