انسان شناسیانسان شناسی فلسفیهستی شناسی

چیستی شرّ

بخشی از مقاله « ارزیابی دیدگاه شر اکثری فقدان در انسان» ، احمد شه گلی، فصلنامه معرفت کلامی، شماره 1، ص68تا70

از دیدگاه ابن سینا و ملاصدرا شر امر عدمی است، که عدم ذات یا عدم کمالی برای ذات است و خیر را که در برابر آن قرار دارد امری می­داند که همه به آن اشتیاق دارند و آن وجود یا کمال وجود است. (ابن سینا، 1404، ص415- 416 ، ملاصدرا، 1981، ج7، ص58 – 57) شر در کاربرد اعم آن شامل هر گونه نقص و کاستی است این معنای از شر شمول آن فراتر از عالم ماده است. هر موجودی که با ماهیت قرین باشد دارای شر به این معنا است. زیرا موجود ماهوی ناقص هستند. (جوادی آملی، 1375، ج۱۰، ص۲۰۵) شر یک معنای اخصی دارد و آن عدم ذات یا عدم کمال ذات است این معنا از شر موطن آن در عالم ماده است.

در يك تقسيم بندي معروف هر يك از موجودات به لحاظ خير و شر پنج دسته تقسيم مي­شوند:1) خير محض؛2) كثيرالخير و قليل الشر؛3) كثير الشر و قليل الخير؛4) شر محض؛5) تساوي خير و شر. (ابن سينا، 1400، ص 257، ملاصدرا، 1981، ج7 ، ص58) اين تقسيم بندي به لحاظ في نفسه اشيا است. اگر هر يك از اشياء را نسبت به ديگري مقايسه كنيم، نيز اقسام مذكور قابل فرض است. قسم اول مانند: عقول، خير محض هستند و هيچ جنبه شري در آنها وجود ندارد.

سه قسم آخر(شر كثير، شر محض، تساوي خير و شر) به اقتضاي حكمت الهي، شايستگي تحقق ندارند. ايجاد موجودي كه شر آن كثير و خير آن قليل است سبب ترجيح مرجوح بر راجح مي­شود، آفرینش این قسم از موجودات با حکمت الهی سازگاری ندارد زیرا حکمت اقتضای عدم آفرینش خیر قلیل به خاطر شر کثیر دارد و وجود شر کثیر برای رسیدن به خیر قلیل، شر کثیر است. (ابن سینا، 1375، ج3 ، ص133) اما آن چه كه خير و شر آن مساوي است، سبب ترجيح بلامرجح است. موجودي كه شر مطلق است نيز حكم آن با توجه به دو قسم پيشين روشن است. (طباطبایی، 1383، ص 199).

قسم دوم موجوداتي هستند که خيركثير آنها، ملازم با شر قليلي است.، ترك اين قسم از وجود به خاطر شر قليل آن، موجب ترك خير كثير مي­شود و ترك خير كثير شر كثير به همراه مي­آورد، لذا وجود آن ضروري است.(ابن سينا،1404ه ،ص418، ملاصدرا، 1981، ج7، صص70-68) بر اساس اندیشه فیلسوفان اسلامی مانند ابن سینا و ملاصدرا موطن این قسم عالم ماده است. شروری که در این عالم اتفاق می­افتد نسبت به خیرات آن بسیار اندک است. «و التي يقع فيها من أنواع الشرور قليلة بالنسبة إلى الخيرات الواقعة فيه»(ملاصدرا، 1981ج7، ص71) ملاصدرا نیز همانند ابن سینا معتقد است ترک خیر کثیر به خاطر شر اندک، سبب فوت خیر کثیر می شود و ترک خیر کثیر نیز مستلزم شر کثیر است. زیرا به واسطه آن خیرات کثیری از دست می رود. (ملاصدرا، 1981، ج‏7، ص69 ) دلیل این مسئله نیز حکمت الهی است. حکمت الهی اقتضا می کند که خیرات اکثری برای شرور اندکی که غیر دائمی است، ترک نشود. عبارت ابن سینا در این زمینه چنین است:

فإذا كان كذلك فليس من الحكمة الإلهية أن تترك الخيرات الفائقة الدائمة، و الأكثرية لأجل شرور في أمور شخصية غير دائم (ابن سینا، الشفاء، ص : 414 )

ملاصدرا نیز درباره اقتضای حکمت الهی، برای ترک نکردن خیرات اکثری به خاطر شرور اقلی می نویسد:

«فالحكمة الإلهية اقتضت أن لا يترك الخيرات الفائضة الدائمة النوعية و المنافع الأكثرية لأجل شرور في أمور شخصية غير دائمة و لا أكثرية»(ملاصدرا، 1981، ج‏7، ص74)

اگر عالم ماده بدون شرور آفريده شود در اين صورت عالم ماده عالم ماده نيست، بلكه وجودش وجود ديگري است كه شري در آن نيست، درحاليكه اين نوع از وجود در«مجردات» قبلاً آفريده شده است. وجود آب ممکن است سبب غرق شدن فردی شود یا وجود آتش ممکن است سبب سوزاندن افرادی شود. اگر این قبیل لوازم از طبیعت این اشیا گرفته شود لازم است آب، آب نباشد و آتش آتش نباشد و بطور کلی اشیا عالم طبیعت خودشان نباشند. بنابراین این شرور اقلی لازمه عالم ماده هستند. نبود شر در عالم ماده، مستلزم نبودن این عالم است.«لو كان كذلك لكان الشي‏ء غير نفسه إذ كان هذا غير ممكن في هذا القسم من الوجود»(ملاصدرا، 1981، ج‏7، ص78، ابن سينا، 1405، ص421)

منشأ شرور در عالم ماده تضاد بین اشیا جهان است. يكى از قوانین حاکم در جهان مادی قانون تضاد است. موطن تضاد در عالم ماده و امور حسی است در عالم مجردات به جهت سعه وجودی تضاد واقع نمی­شود(ملاصدرا، 1981، ج‏9، ص 123) تضاد دو معنا دارد. نسبت بین این دو معنا مشترک لفظی است. یکی تضاد در باب تقابل است، که در آنجا به معناى دو امر وجودى که بر موضوع یا محل واحد وارد می­شوند و بین آنها غایت خلاف است به گونه­ای که اجتماع آنها در محل واحد از جهت واحد محال است. مثل: سیاهی و سفیدی، حرارت و برودت. (ابن سینا، 1404، ج1، ص285) معناى ديگر تضاد، معنايى است كه در باب «شرور» ذكر مى‏شود. مطابق این معنا، عالم طبيعت، عالم تزاحم است و اشياء اثر يكديگر را خنثى مى‏كنند. مثلاً: اینکه می گوییم: آب و آتش يكديگر متضادند. تضاد به این معنی بين دو چيزى است كه وجود هر يك ملازم با عدم ديگرى نيست و هر دو وجود دارند ولی با هم تزاحم دارند.(مطهری، بی تا، ج13، صص850-847) تضاد موجودات سبب دوام فيض در عالم مادي مي­شود، زيرا اگر اين تضاد در عالم ماده جريان نداشته باشد كون و فساد به وجود نمي­آيد و اگر كون و فساد نباشد افراد غير متناهي موجودات تحقق پيدانمي كنند.«لو لا تضاد ما صح دوام الفيض عن المبدا الجواد».(ملاصدرا، 1363، ص294) حركت جز ذاتي عالم ماده است، حركت همواره سبب زوال فعليت در پيشين و حدوث فعليت جديد مي­شود و به دنبال آن كون و فساد به وجود مي­آيد. هريك از موجودات طبيعي براي رسيدن به غايت خود حركت مي­كنند و در اين حركت­ها، با يكديگر تصادم پيدا مي­كنند و شرور ايجاد مي­شود. همانند رانندگاني كه هر يك در پي مقصد خاصي حركت مي­كنند كه برخي منجر به تصادف مي­شود. البته اين تصادم در عالم طبيعت اقلی است و اكثريت آنها به كمال خود مي­رسند. وجود تنازع در حيوانات لازمه بقا آنها است. انسان نيز براي بقاء از موجودات معدني، نباتي و حيواني استفاده مي­كند و طبيعتاً موجب زوال آنها مي­شود، اما اين حكمت مستودع در بطن خلقت موجودات است كه موجود دانی در خدمت عالي باشد. آتش يكي از اشيايي است كه در طبيعت شرور و آلام به بار مي­آورد برخی اين شر در مقايسه با فوايد آن بسيار ناچيز است، همان طور كه آب منشأ حياط است با اين حال گاه سبب سيل يا غرق انسان­ها مي­شود.

نکته دیگری که باید در نظر داشت اینکه در تحلیل نظام احسن، انسان محور قرار نمی گیرد، بلکه خود انسان نیز مهره­ای از مهره­های جهان هستی به شمار می­رود و از این نظر هیچ امتیازی برای او نیست. انسان همانند دیگر موجودات در حلقه­های نظام احسن و مجموعه واحدهای جهان هستی قرار دارد. اصلح به لحاظ نظام کل، غیر از اصلح به لحاظ انسان است. آنچه تحقق آن حتمی است، نظام احسن در کل جهان هستی است؛ وقتی به لحاظ کل جهان و با تامل در سلسله علل و معالیل آن سنجیده شود، معلوم خواهد شد که نسبت به کل نظام، ملایم و خوشایند است و هم در موعد مقرر خویش واقع شده است. (جوادی آملی، 1386، ص622) وقتی موجودی با موجود دیگر مقایسه می­شود، برخی از آنها بر دیگری از جهت ساختار وجودی برتری دارند. انسان یکی از موجوداتی است که به لحاظ خلقت در مقایسه با کثیری از موجودات احسن است. در همین لحاظ مقایسه­ای در برخی از موجودات نواقصی یافت می­شود، که به اعتبار مجموع سلسله علل و معالیل، خلقت آنها احسن است. به عنوان مثال انسان ناقص الخلقه در مقایسه با انسان سالم در مرتبه پایین­تری قرار دارد، این حکم به لحاظ مقایسه و نسبت سنجی است؛ اما اگر هر یک از آن دو را نسبت به مجموع علل موثر در تکون آنها در نظر بگیریم همان گونه که انسان سالم، خلقت آن احسن است، انسان ناقص نیز مشمول همین حکم است. انسان سالم مجموع علل موثر در تشکیل آن تام بوده، لذا مقتضی علت تام، موجود سالم است. انسان ناقص الخلقه علل موثر در پیدایش آن ناقص بوده، لذا مقتضی علت ناقص، معلول ناقص است. اگر معلول ناقص را نسبت به علت ناقص بسنجیم در این صورت خلقت آن احسن است، اما حکم به نقص، مربوط به مقایسه و سنجش معلول ناقص با معلول سالم است که این سنجش به اعتبار ملاحظه انسان است.

منبع
« ارزیابی دیدگاه شر اکثری فقدان در انسان» ، فصلنامه پژوهشی حکمت وفلسفه ایران، احمد شه گلی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا