انسان شناسیانسان شناسی فلسفیمطالب ویژهمعارف و دین شناسی

ملاحظاتی درباره دیدگاه فقدان شر اکثری در عالم انسانی

بخشی از مقاله « ارزیابی دیدگاه شر اکثری فقدان در انسان» ، احمد شه گلی، فصلنامه معرفت کلامی ، شماره 22،ص70

دیدگاه مذکور چنانکه مشاهده شد، ابن سینا آن را طرح کرده است و ملاصدرا نیز آن را تائید و تثبیت کرده است. درباره این دیدگاه ملاحظات زیر در محور های زیر مطرح می شود:

ملاحظه اول: در بحث نقد غلبه خيرات در انسان­ها دو مسئله را بايد از يكديگر تفكيك كرد:

مسئله اول: حکم متافیزیکی در مورد غلبه خير يا شرّ در عالم انسانی،

مسئله دوم: حکم تجربی در مورد غلبه خير يا شرّ در عالم انسانی.

در اولی حکم پیشینی و غیر تجربی است و اثبات آن با دلیل فلسفی است و حکم دومی ماهیت تجربی و پسینی دارد که اثبات آن نیازمند رجوع به افراد انسانی در مقام ثبوت و تحقق است. اکنون سوال این است مواجهه ابن سینا و ملاصدرا با این موضوع از کدام قسم است؟ به نظر می رسد در این مسئله ابن سینا و ملاصدرا یک مبنای متافیزیکی دارند که آن عبارتست از: اکثری بودن خیر و اقلی بودن شر در عالم ماده و انسان ها. این مبنای متافیزیکی مبتنی بر یک حکم پیشینی است که برای آن دلیل فلسفی ذکر شده است. از آن جا که این حکم پیشینی دچار یک شبهه مصداقی شده است و در نگاه بدوی به نظر می رسد در مقام ثبوت و تحقق در افراد انسانی شر اکثری است، لذا آنها این بحث را در مقام تحقق نیز مطرح کرده اند. اکنون این سوال مطرح است که آیا به لحاظ متافیزیکی در افراد انسانی خیرات باید بر شرور غلبه داشته باشد؟ آيا لازمه غلبه خيرات در جهان، غلبه خيرات در عالم انساني نيز هست؟به بيان ديگر آيا لازمه احسن بودن نظام عالم، غلبه خيرات در افراد انساني است؟ اين يك ادعاي متافيزيكي است كه نياز به اثبات دارد. به نظر مي­رسد تلازمي بين غلبه خيرات در عالم مادي و لزوم وجود آن در عالم انسانی، نیست. انسان به دو لحاظ مي­توان ملاحظه كرد: يكي از جنبه ساختمان وجودي. خلقت انسان به اين لحاظ، احسن و خيرات آن غالب است. در همین لحاظ خلقت انسان و همه تکثر قوا و استعدادها، اختلاف انگیزه ها و اراده ها و شوق ها در انسان ها مقتضی حکمت الهی و نظام احسن است. (ملاصدرا، 1366، ج1، ص 193-195) جنبه ديگر ملاحظه انسان از جهت افعال و اعمال اختیاری او است. در اين لحاظ اراده و اختیار انسان جهت خیر یا شر پیدا می کند. انسان به لحاظ حیثیت اول، خلقت او احسن و شرور عارض بر او اقلی است. در حیثیت دوم بستگی به اختیار و انتخاب انسان دارد. انسان همراه قوای ناطقه، غضبیه و شهویه، خلقت او احسن است اما وقتی این قوا از کارکرد اصلی خود منحرف شد در این صورت انسان با اراده خود این قوا را در مسیر ناصحیح بکار گرفته است و در اثر این استعمال ناصحیح، شرور بر او غالب می شود. این حکم هم به لحاظ تک تک انسان ها و هم به لحاظ مجموع اکثری انسان ها ممکن است. انسان نه مانند موجودات مجرد است كه صرفاً سرشت الهي دارند و نه مانند حيوانات است كه صرفاً بعد شهواني، دارد، بلکه برزخ بين اين دو است هم سرشت الهي و هم سرشت حيواني در نهاد او قرار داده شده است. او مي­تواند بر اساس اختيار يكي از اين دو جنبه را فعليت بخشد. موجودات عالم ماده فاقد اختيار در تعيين مرتبه خويش هستند و قدرت اختیار خیر و شر ندارند؛ اما انسان مي­تواند دست به انتخاب و گزينش­گري بزند و جايگاه خود را تغییر دهد. بنابراين بین خیر بودن قوا و ساختار وجودی انسان و خیر بودن افعال و امور ارادی که از او سر می زند، تفاوت وجود دارد. لازمه غلبه خيرات در عالم غلبه خیرات در افعال و اعمال انسان نیست. بحث غلبه خیرات بر شرور مربوط به صنع و فعل حق تعالی در عالم ماده است اما افعال اختیاری انسان موضوعا از این بحث خارج است. زيرا شرور اکثری حاصل از افعال انسانی لازمه فعل اختياري انسان­ است و البته انسان با اختيار، جزء نظام احسن است. انسان با افعال اختیاری خود می تواند شر اکثری بیافریند و یا ممکن است در یک زمان یا در اکثر زمان ها اکثر افراد انسانی شر در آنها غلبه داشته باشد. در اینجا بحث روی «امکان » این فرض و محال نبودن آن است(امکان به معنای عام) اما اینکه در خارج این فرض تحقق پیدا کرده است یا نه مسئله دیگری است.(امکان وقوعی)

ملاحظه دوم: نکته بعدی این است آیا مقتضای حکمت الهی غلبه خیر اکثری و شر اقلی در عالم انسانی است و آیا اگر اکثر انسان ها شر بر آنها غلبه داشته باشد این خلاف حکمت الهی است؟ در موجودات مادی فاقد اختیار، خلق موجودات دارای شر اکثری و خیر اقلی، خلاف حکمت الهی است زیرا در آنجا صنع و فعل حق تعالی در مرتبه ماده است و همراه بودن برخی از شرور اقلی لازمه محدویت موجودات در موطن دنیا است و محدوده این شرور نسبت به خیرات آنها بسیار ناچیز است. اکنون اگر اکثر آن ها همراه شر باشند، خلق کردن چنین موجوداتی خلاف حکمت است. زیرا حکمت اقتضا می­کرد صنع الهی به تحقق موجوداتی تعلق بگیرد که خیر آنها بیش از شر باشد اما در فرض مذکور خلاف آن تحقق پیدا کرده است. اما در مورد انسان، مقتضای حکمت الهی خلق موجودی مختار و مرید با امکانات و استعدادهای لازم برای وصول به کمال است، اما حکمت الهی دلالتی بر خیر بودن اکثری انسان ها ندارد. زیرا انسان مختار است و شر اکثری به واسطه سوء اختیار حاصل شده است. اکنون در مورد آن اقلیتی که شر بر آنها غلبه کرده اگر سوال شود چرا خداوند با اینکه شر بر آنها غلبه پیدا کرده آنها را آفریده، چه جوابی داده می شود؟ بی تردید در جواب گفته می شود به خاطر سوء انتخاب و این موضوع نتیجه اختیار آنها است و منافاتی با حکمت الهی ندارد. در جواب این سوال همان جواب چرایی وجود شر اقلی در عالم ماده داده نمی شود. زیرا موضوع این دو متفاوت است. بنابراین اگر در اقلیتی از انسان ها غلبه شرور اکثری در آنها منافاتی با حکمت الهی ندارد، در اکثریت آنها نیز چنین است، زیرا همان معیار در مورد اکثریت نیز وجود دارد(سوء اختیار). پس همان گونه که غلبه شرور در اقلیت با حکمت الهی منافاتی ندارد در اکثریت نیز منافات ندارد زیرا معیار در هر دو مشترک است. اما در اینجا سوال دیگری پیش می آید و آن اینکه چرا انسانی آفریده شد که به طور اکثری شر در آنها غلبه دارد، این بحث موضوع دیگری است و در بحث متافیزیکی مسئله در صدد اثبات غلبه شر اکثری نیستیم بلکه درصدد عدم منافات این مسئله با حکمت الهی هستیم.

ملاحظه سوم: برخی از محققین بر این مطلب استدلال کرده که اگر انسان نوع اشرف است و ساير موجودات به خاطر او خلق شده­اند چگونه ممكن است، خيرات فراواني مقدمه انساني باشند كه شرور آن غلبه دارد؟ (بهشتی، 1385، ص367) پاسخ های ملاحظه قبلی نیز در اینجا می توان مطرح کرد. پاسخ دیگر این سوال اینکه: صحیح نیست بگوییم «خيرات فراواني مقدمه انساني باشند كه شرور آن غلبه دارد؟» صحیح این است که بگوییم خیرات فراوانی مقدمه انسان های کاملی شده است، (و لو قلیل باشند)که در کمال و اوج انسانیت قرار دارند. توضیح آنکه در نظام اسباب و مسببات، موجود اشرف، علت غائی موجود اخس است. غایت جماد، وصول به مرتبۀ نبات و غایت نبات، وصول به مرتبۀ حیوان و حیوانات نیز برای انسان خلق شده­اند. هدف از خلقت انسان نیز تحقق مرتبۀ اشرف آن، یعنی انسان کامل است. با توجه به اینکه انسان کامل (که همان حجت الهی است) کامل­ترین و شریف­ترین موجود هستی است، لذا مقتضای حکمت الهی تحقق فرد اشرف و اکمل انسانی است. «آفرينش پهنه گيتي براي تأمين قلمرو خلافت انسان كامل است و هستي غير او، مطلوب در مقام فعل نبوده و نيست.»(جوادی آملی، 1389، ‏ج 3 ، ص196) بنابراین هدف خلقت زمین و آسمان برای انسان های کامل و اشرف موجودات است که در آنها نیز خیرات غلبه دارد اگر چه ممکن است به لحاظ کمیت، قلیل باشند اما قدر و جایگاه آنها در هستی چنان است که آفرینش خیرات کثیر برای پیدایش آنها نوعی از حکمت الهی است.

ملاحظه چهارم: در کلام ابن سینا و ملاصدرا، در تقسیم بندی مراتب افراد در آخرت، مبنای برخی از اقسام، جهل ساده و مرکب در برخی از افراد انسانی است. مبتنی کردن عذاب آخرت، بر جهل بسيط و مركب و پيوند دادن این دو مسئله با سعادت و شقاوت انسان­ها ناشی از اصالت بخشیدن به معرفت حصولی در کمال انسان است. این اندیشه در تفکر برخی از آثار فلاسفه مشائین دیده می­شود. فلاسفه مشاء كمال نهائي انسان را در معرفت­هاي عقلاني مي­دانند. آنها از يك طرف كمال انسان را در معرفت كليات مي­دانستند و وجه امتياز انسان از ساير جانوران را به تفكر و تعقل مي­شناختند و از سوي ديگر علم و معرفت به اشيا را منحصردر علم حصولي مي­دانستند. بر اساس اين دو مبنا فلاسفه كمال نهائي انسان را در مفاهيم و نتايج فلسفي جستجو مي­كردند.(مصباح یزدی،1377، ص91) در مساله شقاوت و سعادت نيز پای علم حصولی و موضوع جهل بسیط و مرکب به میان آورده شده است، در حالی که این نگاه مبتنی بر برهان عقلی و آموزه دینی نیست. در دین، سعادت و شقاوت انسان با مسئله جهل بسيط و مركب، پیوند نخورده است و هیچگاه معرفت حصولی مبنای کمال انسان قرار نمی گیرد، بلکه مقوله سعادت و کمال انسان با مسائلي نظير: قلب سليم، اخلاص، ايمان و عمل صالح پیوند داده شده است. اين تفكر سبب شد كه برخي از فلاسفه اسلامي نظير ملاصدرا حقيقت ايمان را همان تصديق منطقي بدانند (ملاصدرا، 1981، ج6، صص7-8) درحالي كه علم غير از ايمان است؛ براي رسيدن به ايمان علم به تنهايي كافي نيست؛ زيرا گاهي انسان به چيزي عالم است، ولي به آن ايمان ندارد (جوادی آملی، 1389، ج2، ص 156) مثال آشكار اين موضوع شيطان است كه علم به وجود خدا و مبدأئیت او، معاد دارد اما با اين حال ايمان به آن ندارد و جز كافرين است؛ زیرا ایمان پیوند قلبی، یعنی همان دل بستن است که پس از علم حاصل می شود؛ بنابراین علم خود ایمان نیست بلکه جزء شرایط ایمان است. افزون بر این، معرفت کار عقل نظری است، درحالی که ایمان کار عقل عملی است؛ زیرا کار عقل عملی دو گونه است: عمل جوانحی مانند: ایمان، حب، و اراده و عمل جوارحی مانند: نماز، روزه، حج و صدقه (فیاضی، 1384، ص11-12) بر همین اساس است برخی از اندیشمندان نظیر استاد مطهری دیدگاه برخی از حکماء را که ایمان را صرف علم و یقین منطقی می­دانند، صحیح نمی دانند و معتقد است ممکن است کسی در مقابل یک فکر حتی از لحاظ عقلی و منطقی تسلیم گردد ولی روح او به علت تعصب، عناد و لجاجت، با آن مخالفت کند. در این صورت وقتی تعلق شدید نسبت به آن پیدا کرد نمی تواند آن واقعیت را آن چنان که هست ببیند. (مطهری، بی تا، ج13، ص419)

ملاحظه پنجم: مسئله دیگر اینکه آیا در مقام ثبوت و تحقق خیر در انسان ها اکثری و شر اقلی است؟ به عبارت دیگر آیا وضعیت انسان در دنیا، بطور اکثری خیرات غلبه داشته است؟ عمده مطلب اثبات متافیزیکی ادعا است که مناقشات آن ذکر شد، اما اثبات پسینی اینکه انسان ها در دنیا به طور اکثری خیرات در آنها بر شرور غلبه داشته است، دشوار است. هر نوع حکمی در این باره مبتنی بر استقراء است که این گونه احکام نیز به معیار و ملاک نیازمند هستند. ابن سینا معتقد است اگر در وضعیت افراد این دنیا تامل کنیم خواهیم دید در همین دنیا بدن عمده افراد صحت و زیبا است در آخرت نیز بیشتر افراد به لحاظ نفسانی در برخوردار از فضیلت و عقل اند و افراد در معرض هلاک نادر و کم اند. كلام ابن سينا در باب وضعیت افراد در معاد و مقایسه آن با احوال افراد در دنیا مبتني بر تشبیه و قیاس وضعیت افراد در دنیا و تسری آن به آخرت است. این تسری مبتنی بر تشبیه است و این تشبیهات در مباحث عقلی جایگاهی ندارد.

از طرف دیگر ممكن است كسي اين ديدگاه را نپذيرد و ادعا كند در طول تاريخ افراد باطل به لحاظ كميت بر حق فزوني داشته است و شاهد آن قلت پيروان انبيا و اوصيا الهی(عليهم اسلام) در دوران های مختلف تاریخ است. انبيا و اوصيا آنان (عليهم اسلام) همواره در طول تاریخ در اقلیت بوده اند. از طرف دیگر آيات مكرر قرآن نيز بر ذم اكثريت تصریح دارد. در قریب به اتفاق استعمالات قرآن کریم، اکثریت همراه با اوصاف سلبی و منفی ذکر شده است. اکثریت با اوصافی نظیر «لَا يؤْمِنُونَ»(البقرة/100)«لَا يعْقِلُونَ»(المائدة/103)«لَا يعْلَمُونَ»(الأنعام/37)«يجْهَلُونَ»(الأنعام/111)«لَا يَشْكُرُونَ»(النمل/73) همراه است. از طرف دیگر قلت نیز در قرآن همراه اوصافی ایجابی و مثبت مانند «وَ قَلِيلٌ مِنْ عِباديَ الشَّكُور»(سوره سبا/13)، «وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاّ قَليِلٌ»(سوره هود/40) ذکر شده است.[1]بر این اساس سخن از غلبه خیر اکثری در انسان ها، در مقام تحقق و ثبوت، اگر نگوییم شواهد کافی برای اثبات آن وجود ندارد بلکه برخی از شواهد علیه آن است.

[1] . بر همین اساس در روایتی از امام کاظم (علیه السلام)آمده­است: يا هشامُ، ثُمَّ ذَمَّ الْكَثْرَةَ فَقالَ «وَ اِن تُطعْ أكثر مَنْ فِي الْأَرضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبيلِ اللّه‏» وَ قال «وَ لْكِنْ أَكثَرُهُم لا يَعْلَمُون». يا هشامُ، ثم مَدَحَ الْقِلَّةَ فَقالَ «وَ قَلِيلٌ مِنْ عِباديَ الشَّكُور». وَ قالَ: «وَ قَلِيلٌ ما هُمْ» وَ قالَ: «وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاّ قَليِلٌ»(حرانى، 1404/ 1363)

منبع
« ارزیابی دیدگاه شر اکثری فقدان در انسان» ، فصلنامه معرفت کلامی ، احمد شه گلی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا