حركت در نفس
بخشی از مقاله « ملاك تمايز مادي و مجرد؛ چالشها و رهيافتها»، احمد شهگلي، فصلناه معارف عقلی، شماره 22، ص119-125
دلایل عدم حركت در نفس
در ذیل در صدد اثبات عدم منافات تجرد با قوه و استعداد هستیم اگر اثبات شود که یک موجود مجرد از جهت تجرد حرکت در آن تحقق دارد ،معیار فوق مخدوش می شود؛ زیرا حركت، متوقف بر قوه و استعداد است. نفس به عنوان یک موجود مجرد دارای حرکت است ادله حكما در عدم وقوع حرکت در نفس همان ادله عدم وقوع حرکت در مجردات است و نفس به عنوان مصداقی از مجردات، فاقد حرکت است. در اين جا به ادله ثبات نفس اشاره سپس اشکالات هر یک رابیان می کنیم :
استدلال اول
نفس مجرد است. موجود مجرد حركت ندارد، پس نفس نیز حركت ندارد. اگر سوال شود چرا موجود مجرد حركت ندارد؟ در جواب گفته مي شود؛ چون در مجردات ماده وجود ندارد و از آن جا كه قوه و استعداد از لوازم ماده است بنابراين اگر موجودي فاقد ماده باشد قوه و استعداد ندارد و اگر قوه و استعداد نداشته باشد حركت ندارد زيرا حركت فرع بر قوه و استعداد است. این استدلال از لوازم سخن ابن سينا بدست مي آيد و تصريحي در اين مورد وجود ندارد (ر.ك: فياضي،1389 ،ص 262).
بررسي
از آن جا که مقدمات این استدلال، مبتنی بر پذيرش ماده است و قوی ترین استدلال بر وجود ماده، دو برهان «قوه و فعل » و «وصل و فصل» است ادله وجود ماده مخدوش است(چنانکه گذشت) در نتیجه استدلال فوق نیز مخدوش می شود.
استدلال دوم
اگر نفس تغيير كند نباید تغييرات مزاج را درك كند زیرا در این صورت شخص ثابتی وجود ندارد تا متبدل و متبدل اليه را درک کند؛ اما ما بالوجدان تغيير در حواس و حالات را درك مي كنيم پس نفس ثابت است (ابن سینا ، 1379، ص 72-79).
بررسي
اين تلقي از حركت كه شي سابق با لاحق يكي نباشد مبتني بر تلقي «كون و فساد» از حركت است؛ اما بر اساس حركت جوهري اشتدادي (كه حركت نفس از اين نوع حركت است) شي متحرك تمام فعليات سابق را دارد و چنين نيست كه بطور كلي زايل شود و شي جديدي حادث گردد بلكه شي لاحق ، همان فعليات سابق را با شدت وجودي بيشتري دارد.بنابراين حداقل در برخی از حرکت ها( حركت جوهري اشتدادي) ذات ثابت در حركت وجود دارد و می تواند تغییرات در مزاج را درک کند بدون اینکه ثبات ذات مخدوش شود.
استدلال بر وجود حركت در نفس
از آن جا که نقد دلیل به معنای نقد مدعا نیست؛(لذا از نقد ادله عدم وجود حرکت در نفس نمی توان، حرکت در نفس را اثبات کرد) لذا در این جا برآنیم اثبات کنیم که علاوه بر اینکه ادله عدم حرکت در مجردات مخدوش است، بلکه ادله بر وجود حرکت (حداقل در نفس در حال تجرد) وجود دارد. در اینجا به سه اشاره دلیل اشاره می شود:
استدلال اول
- نفس حرکت جوهری دارد؛
- هر حرکتی مسبوق به قوه و استعداد است؛
نتیجه: حرکت جوهری نفس، مسبوق به قوه و استعداد است.
مقدمه دوم بین است و نیازی به استدلال ندارد؛ زیرا از لوازم حرکت، وجود قوه و استعداد است. آن چه محل نزاع است مقدمه اول است. ممکن است گفته شود مقدمه اول، اولِ نزاع است؛ زیرا کسی که حرکت در مجردات را نفی می کند قهرا حرکت نفس را به عنوان موجود مجرد نمی پذیرد؛ اما این اشکال وارد نیست زیرا بر اساس تحقیق نهایی در حکمت متعالیه نفس حرکت جوهری دارد اختلاف در این است که این حرکت فقط در مرتبه مادی نفس است یا شامل مرتبه تجرد نیز می شود؟ بر اساس مبانی حکمت متعالیه این حرکت شامل مرتبه مادی نفس است و به محض اینکه ارتباط نفس با بدن قطع شد نفس از حرکت جوهری باز می ایستد بنابراین حرکت جوهری نفس تا قبل از قطع تعلق از بدن است؛ اما این قول در بطن خود، حرکت در نفس را، اثبات می کند؛ زیرا نفس در حالیکه با بدن عنصری ارتباط دارد و در مرتبه تجرد برزخی است، حرکت جوهری دارد و این حرکت، اختصاص به مرتبه مادیت ندارد. بر اساس حرکت نفس از مرحله جسمانیت تا قطع تعلق، مرتبه ای وجود دارد که نفس تجرد دارد و در عین حال متعلق به بدن است و حرکت جوهری دارد. البته برای این نوع حرکتِ نفس توجیهاتی شده و آن را از باب حرکت معروف مادی نمی دانند در مباحث بعدی میزان قوت این توجیهات اشاره خواهد شد.
استدلال دوم
- نفس از بدن تاثیر می پذیرد؛
- تاثیر پذیری متوقف بر قوه و استعداد است؛
نتیجه: نفس دارای قوه و استعداد است.
این مقدمه در سنت فلسفه اسلامی هیچ گاه مورد تردید قرار نگرفته؛ زیرا ما در تجربه روزمره، تاثیر و تاثر نفس و بدن را درک می کنیم و تجربه زمانی که دائمی یا اکثری باشد امر اتفاقی نیست. مقدمه دوم نیز بی نیاز از استدلال است؛ زیرا شیِ فاقد قوه و استعداد فاقدِ تاثیر پذیری است. شرط موثر و متاثر این است که متاثر دارای قابلیت باشد؛ یعنی قوه و استعداد برای پذیرش داشته باشد و با فقدان این شرط، تاثیر پذیری واقع نمی شود.با اثبات قوه و استعداد براي مجرد، حركت نيز اثبات مي شود؛ زيرا قوه و استعداد ملازم با حركت است.
استدلال سوم
اگر نفس قوه و استعداد نداشته باشد، تکامل نمی یابد؛ تالی باطل است(فقدان تکامل) پس مقدم( فقدان قوه و استعداد در نفس) نیز باطل است. از بطلان فقدان قوه و استعداد در نفس، وجود قوه و استعداد در آن نتیجه می شود.
بیان ملازمه: از آن جا که در تکامل یک شی، صورت جدید حاصل می شود جای این سوال هست، که آیا نفس صورت لاحق را می پذیرد یا نه؟ تردیدی نیست که صورت لاحق را می پذیرد. پذیرش صورت لاحق بدون وجود قوه و استعداد محال است، زیرا اگر استعداد پذیرش قوه لاحق وجود نداشته باشد اساسا صورت جدید را نمی پذیرد و این خلف است. (زیرا فرض این بود که صورت لاحق پذیرفته می شود) اصل تکامل قابل انکار نیست اما آن را به «اشتداد در وجود» تفسیر می کنند نه به «حرکت در نفس». در زیر میزان قوت این توجیه مورد بررسی قرار می گیرد.
تاملی بر توجیه حرکت در نفس
در حکمت متعالیه تکامل نفس، (قبل و بعد از قطع تعلق)، مورد قبول است؛ ولی آن را از باب حرکت معروف مادی نمی دانند. علامه می فرماید:
«خروج النفس المجرده من القوه الی الفعل، باتحادها بعقل بعد عقل، لیس من باب الحرکه المعروفه »(طباطبائی ، 1424، ص 129)
شارحین دو توجیه از «حرکت معروف» در سخن علامه طباطبائی ذکر کرده اند:
توجیه اول: تکامل نفس از باب حرکت معروف مادی نیست زیرا در حرکت های معروف صورتی زایل و صورتی حادث می شود؛ لذا نیازمند ماده است تا بتوانیم بگوییم لاحق همان سابق است بر اساس این توجیه وقتی می گوییم نفس تکامل می یابد در واقع نفس اشتداد وجودی پیدا کرده است و به نحو لبس بعد از لبس، کمال لاحق بعد از کمال سابق بوجود می آید بدون اینکه کمال سابق از آن زایل شود تا مصداق حرکت های مادی شود (فیاضی، 1385، ج2، ص384) بر اساس این توجیه نفس حرکت معروف ندارد زیرا در آن کمال سابق زایل نمی شود مثال نقض این دیدگاه، «حرکت جوهری اشتدادی» است؛ زیرا در حرکت جوهری اشتدادی، کمال سابق زایل نمی شود در عین حال حرکت بر آن اطلاق می شود.[1]
توجیه دوم: حکما حرکت را به « کمال اول لما بالقوه من حیث هو بالقوه » تعریف می کنند. در حرکت نفس این نفس نیست که نسبت به کمالات ثانیه بالقوه است؛ زیرا نفس دو گونه حیثیت دارد:حیثیت تجرد (که از جهت ذات است) نفس از این حیث فعلیت دارد و حیثیت قوه (که از جهت ارتباط با بدن است) (طباطبایی،1424ق ،ص 129). حرکت اولا و بالذات کمال ثانی برای بدن و ثانیا و بالتبع برای نفس است؛ زیرا از آن جا که نفس با بدن متحد است فعلیتی که برای بدن حاصل می شود به نفس نیز سرایت می کند و با آن اشتداد وجودی پیدا می کند (عشاقی،1382، ص 197)؛ اما این دلیل نیز صحیح نیست؛ زیرا اگر چه نفس از جهت ذات، فعلیت تجرد را دارد ولی نسبت به صور و ملکات لاحقه بالقوه است؛ لذا صحیح نیست که بگوییم بدن نسبت به صور و ملکات لاحقه بالقوه است؛ زیرا اساسا صور و ملکات فعلیت مناسب با نفس است و بدن ابزار آن است. ثانیا بر فرض اینکه بپذیریم بدن نسبت به کمالات ثانیه بالقوه است (نه نفس) در هر صورت این سوال قابل طرح است که آیا نفس به تبعِ بدن به کمالات ثانیه متصف می شود یا نه؟ شکی نیست که نفس به تبع بدن به کمال جدیدی نایل می شود و به واسطه آن فعلیت جدیدی پیدا می کند. آن چه در صدق حرکت بر شی ای مهم است اولا بالقوه بودن نسبت به کمال ثانی ثانیا تغییر تدریجی ثالثا وصول به فعلیت جدید است( خواه این صفات با واسطه حاصل شود خواه بدون واسطه). (ان ما لوجوده قوه فوجوده سیال تدریجی و هناک حرکه)(طباطبایی، 1424ق، 253). هریک از شرایط مذکور در تکامل نفس اتفاق می افتد، بنابراین حد «حرکت» در نفس تحقق دارد.
مویدات کلام حکما بر وجود حرکت در نفس
چنانکه گذشت حکماء حرکت نفس را از نوع تبدل قابلی و انفعالی نمیدانند اما لوازم برخی از آراء ایشان بر حرکت نفس دلالت دارد در زیر به سه مورد اشاره میشود.
- شاهد بر وجود حرکت در مجردات، بحث حرکت جوهری نفس قبل از قطع تعلق از بدن، است بر اساس نظر ملاصدرا نفس قبل از قطع تعلق از بدن حرکت جوهری دارد از طرفی غالب نفوس قبل از قطع تعلق تجرد مثالی دارند. بنابراین از یک سو نفس در مرتبه تجرد مثالی قرار دارد و از سوی دیگر قبل از قطع تعلق، حرکت جوهری دارد.
2- شاهد دیگر بحث اتحاد عاقل به معقول است. یکی از فروع بحث اتحاد عاقل به معقول، حرکت جوهری نفس است(ر.ک:1981،ج8،ص11-14).
3- شاهد سوم گفتار ملاصدرا در نقد ابن سینا است وی بر ابن سینا که نفس را موجودی ثابت می داند اشکال می کند که اگر ذات نفوس تکامل پیدا نکند، پس نفوس انبیا و حکما و اطفال در درجه واحد قرار دارند و تفاوت آنها تنها در عوارض است(همان،ج3،ص 327).التزام به این دیدگاه جز با قول به حرکت نفوس سازگار نیست.
[1] . این توجیه بعید به نظر می رسد زیرا در حکمت متعالیه حرکت جوهری اشتدادی، پذیرفته شده و بر آن حرکت اطلاق می شود.