انسان در پزشکیانسان شناسی

روایت فیزیکالیستی از انسان در طب مدرن

بخشی از مقاله« چالش های فلسفی رویکرد فیزیکالیستی به انسان در طب مدرن»، احمد شه گلی، فصلنامه علمی پژوهشی اخلاق وتاریخ پزشکی ، شماره 1، ص254تا 256

روایت فیزیکالیستی از انسان در طب مدرن

یکی از مبانی طب مدرن که تأثیری زیاد بر این طب گذاشته، رویکرد فیزیکالیستی به انسان است. فیزیکالیست نوعی طرز تفکر درباره‌ی انسان است که مطابق آن، انسان صرفاً همین ساحت جسمی است. در این رویکرد، همه‌ی حالات روحی انسان به فعالیت‌های مادی مغزی نسبت داده می‌شود؛ اموری نظیر تفکر، اراده و ادراک، حاصل فعالیت‌های مغز است که در اثر فعل و انفعالات مادی به وجود می‌آید. در نتیجه‌ی این رویکرد، همه‌ی بیماری‌ها یا جسمی‌اند یا می‌توان آن‌ها را به جسم نسبت داد. درمان‌ها نیز، بر همین مبنا، متناسب با آن، صرفاً مادی است. تئوری «این‌همانی»[1] حامیانی فراوان پیدا کرده که بر اساس آن، ادراک و تخیل در مغز نمایانده نشده، بلکه عیناً همان فعالیت مغزند؛ تفکر معادل فرایند مغزی خاصی نیست، بلکه عین همان است و انسان سیستمی که خادم تصمیم‌گیری باشد یا تصمیم‌گیری را در خود منتقل کرده باشد، ندارد (1). در این دیدگاه، پدیده‌های روانی چیزی جز همان پدیده‌های مغزی نیستند؛ یعنی فعل «دیدن» یا «اندیشیدن»، در ‌واقع، تنها تحریک نورون‌های واقع در لوب پس‌سری یا لوب پیشانی‌اند و چیزی ورای آن نیستند. طبق نظریه‌ی این‌همانی، ذهن همان مغز است؛ به‌عبارت دقیق‌تر، این نظریه اعلام می‌کند که حالات ذهنی همان حالات فیزیکی مغزند؛ اما عکس آن صحیح نیست؛ در واقع، نمی‌توان ادعا کرد که هر حالت مغزی، حالتی ذهنی است؛ به‌عنوان مثال، علاوه بر میلیاردها نورون، مغز انسان شامل سلول‌های گلیال[2] است که نقش حمایت و حفاظت را ایفا می‌کنند. بسیار نامحتمل است که بتوان حالات یک یا چند سلول گلیال را حالت ذهنی یکسانی دانست. نظریه‌ی این‌همانی به این دلیل این نام را گرفته است که حالات ذهنی را با برخی حالات خاص مغز یکسان می‌داند(2). نظریه‌ی این‌همانی دارای دو تلقی است:

۱. این‌همانی نوعی[3]: این دیدگاه بر آن است که هر نوع ذهنی، نسبت این‌همانی با نوع فیزیکی دارد. بنا بر این دیدگاه، مفهوم درد معادل همان حالت داخلی است که به‌طور معمول، توسط ضایعات سطحی ایجاد شده و به‌طور نوعی، باعث رفتارهایی چون ناله می‌شود (3) ؛

۲. این‌همانی مصداقی[4]: برخلاف نظریه‌ی این‌همانی نوعی که هر نوع ذهنی با یک نوع جسمانی یکی است، در این دیدگاه، هر مصداقی از حالات ذهنی با مصداقی از حالات بدنی، از هر نوعی که باشد، یکی است. بر پایه‌ی این تفسیر، لازم نیست انواع مختلف حالت‌های نفسانی با انواع حالت‌های بدنی متناظر باشد (4). بر این اساس، تفکر و تعقل که در اندیشه‌ی قائلان به روح، وابسته به روح است (البته امور روحی ظهورات مادی و مغزی دارند)، در این رویکرد، صرفاً، مسائلی مادی تلقی می‌شوند که فعالیت آن‌ها از طریق مغز صورت می‌گیرد. این ادعاها ازآنجاکه مستند به شواهد تجربی و آزمایشگاهی‌اند، در جامعه‌ی علمی توفیقاتی به‌ دست آورده است. در کتاب زمینه‌ی روان‌شناسی هیلگارد[5] آورده شده است: «علت اینکه آدمیان می‌توانند بیندیشند، این است که می‌توانند با نورون‌های خود همان فرایندهای ساده‌ای را انجام دهند که کامپیوتر با استفاده از لامپ تصویر و ریزمدارها انجام می‌دهد…برخی منتقدان به تشبیه آدمی به کامپیوتر ایراد گرفته‌اند. به نظر آنان کامپیوتر فقط از عهده‌ی کارهایی برمی‌آید که برای آن‌ها برنامه‌ریزی شده است. در پاسخ باید گفت که آدمیان نیز فقط توانایی کارهایی را دارند که وراثت و تجربه برای آنان برنامه‌ریزی کرده است. این قیاس بین کامپیوتر و آدمی از این نظر مسأله‌ی جالبی است که در اینجا با دو عنصر هستی سروکار پیدا می‌کنیم که در حال حاضر، پیچیده‌ترین دستگاه‌های پردازش اطلاعات محسوب می‌شوند. به‌علاوه، دانشمندان برای طراحی کامپیوترهایی که کارکردشان بیشتر شبیه آدمیان باشد، احتمالاً رونق بیشتری به اندیشه‌ی تشبیه ذهن به کامپیوتر خواهند بخشید» (2).

با حذف روح از ساحت انسان، مسأله‌ی مترتب بر این موضوع، یعنی تأثیر روح بر بدن نیز، به‌طور طبیعی، منتفی می‌شود. حذف این مسأله در طب، صورت‌بندی برخی از موضوعات و مسائل طبی را تغییر می‌دهد. حذف روح از طب مدرن موجب استناد غیرواقعی بیماری، شناخت تک‌ساحتی و ناقص، تنزل انسان و ماده‌گرایی می‌شود. فیلسوف‌پزشکی مانند ابن‌سینا که در فلسفه و طب خود، وجود جوهر متافیزیکی روح را پذیرفته، تبیینش از امور، با فیزیکالیست‌ها تفاوت دارد. وی معتقد است روح به‌وسيله‌ی فرح و شادي، حرارتی نيرومند را در بدن فراهم مي‌آورد كه دردها و بيماري‌ها را از بين مي‌برد و به‌واسطه‌ی اندوه و ترس و نااميدي، برودتي قوي و نيرومند پديد مي‌آورد كه موجب پيدايش بيماري‌ها و بلكه مرگ مي‌شود. روح انساني با تقويت قوه‌ی خيال مي‌تواند بدنش را تحت تأثير تصورات ذهني قرار بدهد، همچنان‌كه انسان مي‌تواند با تخيل قوي، امر منفور مزاج جسماني خود را تغيير دهد. شخص بيمار اگر تصور قوي از سلامتي داشته باشد، چه‌بسا سلامتي را به دست آورد و هرگاه انسان سالم، تصور قوي از بیماری داشته باشد، بيمار مي‌شود (6). در موارد فراوانی اثبات شده که یک عامل ذهنی و روحی می‌تواند موجب بیماری شود. مصداق بارز این مسأله، بیماری‌های روان‌تنی[6] (سایکوسوماتیک) است که در آن‌ها اعراض نفسانی باعث بروز یا تشدید بیماری‌های جسمی می‌شود. به باور دانشمند عصب‌شناس، دیوید فلتن،[7] سلامت ذهن و فکر در تقویت سیستم ایمنی بدن مؤثر است (7). ثابت شده که استرس‌های محیطی می‌تواند باعث تضعیف سیستم ایمنی شود؛ به‌طور خاص، این اثر درباره‌ی اختلال افسردگی اساسی دیده شده که می‌تواند موجب تضعیف سیستم ایمنی و همچنین، فعال‌شدن سیستم التهابی شود (8) بر همین اساس، فرانتز الكساندر می‌نویسد: «حاكميت ذهن بر جسم، علي‌رغم سهل‌انگاري‌هاي زيست‌شناسي و پزشكي، اساسي‌ترين واقعيتي است كه درباره‌ی فرايند زندگي مي‌شناسيم» (9). دیدگاه فیزیکالیسم به جبر انسان منتهی می‌شود؛ زیرا فعالیت‌های انسانی را به ماده نسبت می‌دهد. انسان به‌واسطه‌ی صفات نفسانی و افکار روحی می‌تواند مؤاخذه، محاکمه یا تشویق شود؛ اما هیچ‌گاه به علت واکنش فیزیولوژی و فعالیت مادی صرف، تحسین یا مؤاخذه نمی‌شود.

انحصار انسان در جسم، مغالطه‌ای آشکار است که همراه با پیش‌فرض‌های نادرست فلسفی‌تجربی است. صحیح است که بگوییم انسان جسم است؛ اما اگر نتیجه گرفته شود که انسان چیزی جز جسم نیست، خطاست؛ زیرا در این صورت، جنبه‌ی روحی انسان را حذف کرده‌ایم. بر اساس ادله‌ی فلسفی، انسان علاوه بر مرتبه‌ی جسمی، دارای روحی مجرد است که فراتر از بعد جسمی اوست و حقیقت انسان را همان تشکیل می‌دهد. با اینکه روح، حقیقت انسان است؛ اما همان‌گونه که بر بدن اثر می‌گذارد، از آن نیز اثر می‌پذیرد؛ بنابراین میان روح و بدن رابطه‌ای متقابل و دوطرفه وجود دارد. منکران روح، همه‌ی حالات روح را به کارکردهای جسمی نسبت می‌دهند، درحالی‌که به لحاظ منطقی، نمی‌توان ادعا کرد که مقارنت و هم‌زمانی افعال نفسانی با ابزار بدنی، دلیلی بر عینیت روح با بدن است (6). زمانی می‌توان روح را انکار کرد که علاوه بر تحویل صفات نفسانی به خصوصیات مادی بدن به طور مستقل بر انکار روح نیز دلیل ذکر شود. دلیلی بر انکار روح اقامه شود و صرف مقارنت بروز واکنش‌های مادی با فعالیت‌های روحی، دلیل این‌همانی این صفات با واکنش‌های فیزیکی نیست. تقلیل‌گرایان با توجه بر ظهورات جسمی حالات نفسانی، نتیجه گرفته‌اند که روح چیزی جز همین ظهورات جسمانی نیست. بر اساس دیدگاه فلسفه‌ی اسلامی، بدن ابزار نفس است؛ نفس برای انجام فعالیت‌های خود به ابزاری به نام بدن نیاز دارد. اعضا و اجزای بدن زمینه‌ساز انجام فعالیت‌های نفسانی‌اند. نفس مبدأ ادراکات و افعال انسان است؛ قوای بینایی‌، شنوایی، چشایی، بویایی، بساوی و افعالی، از قبیل تغذیه، رشد، تولید مثل و حرکت که در بدن رخ می‌دهد، همگی مربوط به ساحت نفس‌اند (6). با آسیب‌دیدن ابزار این قوا آن قوه نیز نمی تواند فعالیت خود را انجام دهد زیرا ابزار آن دچار اختلال شده است. اعمل دیدن، کار قوه‌ی بینایی موجود در نفس است؛ اما چشم و اعصاب و مغز ابزار تحقق بینایی‌اند و اگر این ابزار‌ها آسیب ببینند، نفس ابزار توانایی بینایی را از دست می‌دهد.

دلیل دیگر برای رد رویکرد فیزیکالیستی این است که جسم انسان همواره در حال تغییر و تبدل و دگرگونی است. این مطلب را که ادعایی تجربی است، می‌توان از طریق مبانی طب قدیم و مشاهده‌های تجربی جدید، به‌طور قطعی، اثبات کرد. در طب قدیم، از طریق حرارت غریزی، تغییرات و تحولات مستمر بدن انسان تبیین می‌شود. در تحقیقات تجربی نیز، گزارش‌های متعدد، این موضوع را تأیید کرده است. در تحقیقات تجربی اثبات شده است هر چند سال یک‌بار، همه‌ی سلول‌های بدن عوض می‌شوند. صرفِ‌نظر از شواهد علمی این مطلب، انسان‌ها نیز به تجربه درمی‌یابند که جسم آن‌ها در دوران کودکی، نوجوانی، جوانی، میان‌سالی و پیری، دچار تغییرات ظاهری بسیاری شده است. از طرف دیگر، هر انسانی با همه‌ی تغییرات بدنی خود، می‌داند که «من» او از ابتدا تا آخر عمر ثابت است. انسان خود را در ادوار مختلف بدنی، واحدی متصل می‌یابد که به‌طور حقیقی، می‌توان گفت این فرد پنجاه‌ساله همان کودک دو ساله است؛ پس نتیجه می‌گیریم، در انسان جوهری ثابت وجود دارد که همان روح اوست و این ملاک ثبات شخصیت انسان در ادوار مختلف زمانی است؛ اما به لحاظ بدن، انسان همواره در تغییر و تبدل است؛ بنابراین روح، غیر از بدن است (10)

دلیل دیگر این است که اگر روح، جسم یا کل بدن باشد، درصورتی‌که عضوی مفقود شود، با نقص عضو باید من انسانی نیز ناقص گردد؛ درحالی‌که چنین نیست و ما می‌بینیم که هر نوع اختلال جسمی که در یکی از اعضای بدن رخ می‌دهد، من انسانی او مفقود نمی‌شود؛ اما اگر روح انسان مربوط به عضوی از اعضای بدن باشد با آگاهی شخص به آن عضو باید آگاهی به آن عضو نیز حاصل شود زیرا فرض این است که این عضو، همان حقیقت انسانی است؛ اما این طور نیست که آگاهی به من، آگاهی به آن عضو باشد؛ زیرا ما اعضای داخلی بدن خود را مثل قلب و مغز، به‌وسیله‌ی احساس و تجربه و نقل می‌شناسیم؛ بنابراین در هر دو صورت، روح جزء یا کل بدن نیست(6) .

[1]. Identity theory

[2]. Glial

[3]. The type identity theory

[4]. The token identity theory

[5]. Hilgard’s Introduction to Psychology

[6]. Psychosomatic

[7].David Felton

منبع
« چالش های فلسفی رویکرد فیزیکالیستی به انسان در طب مدرن»، احمد شه گلی، فصلنامه علمی پژوهشی اخلاق وتاریخ پزشکی ، احمد شه گلی

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا